جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پناهگاه بی‌پناه

پناه پناهگاه

خواندن هرروزه گزارش‌های کتاب «تجربه‌های ماندگار در گزارش‌نویسی»، یکی از هدیه‌های روزانه‌ی من به خودم است.

خواندن روزانه‌ی آنها هیچگاه بدون همراهی حسی غریب نبود. حسی که لحظه به لحظه با روایتگر یک واقعه همراه می‌شوم. همراهی، کنار زدن پرده و نشان دادن صحنه یک تئاتر ذهنی است. تئاتر در قرن بیستم در حال اجراست و من آن را امروز تجسم می‌کنم.

امروز به تئاتر تجسم فتح شهری در آلمان توسط متفقین رفتم. شهری که بوق‌های ممتد انفجار، رایج‌تر از بوق‌های ماشین‌ها بود. انبوه خرده شیشه‌ها، آوارها و ساقه‌های شکسته و سوخته‌ی درختان، جایی برای ریختن و شنیدن صدای خش‌خش برگ‌های پاییزی اکتبر نگذاشته بود.

مردم در پناهگاهی بی‌پناه، دلتنگ نور و هوا بودند و ترس کشته شدن توسط نیروهای گشتاپو، چشم آنها را به مصادره اموالشان در همان لحظه توسط زندانبانانشان بسته بود.

فرمانده‌ی آلمانی تنها به یک شرط حاضر می‌شود پناهگاه بی پناه را به متفقین تسلیم کند. به شرط اینکه اجازه داشته باشد اموالی که از خانه‌های مردم جمع کرده را با خود ببرد.

اما متفقین دلیلی برای پذیرفتن این شرط و حتی فکر کردن به آن نیز نمی‌دیدند.

وقتی درب پناهگاه به سوی مردم باز شد، آنها به متفقین اعتراض می‌کردند که چرا زودتر آنها را از دست هموطنان خود نجات ندادند؟

نیروهای نازی در آن مرحله به جایی رسیده بودند که برای ماندن خود حاضر بودند مردم خودشان را هم از بین ببرند.

زیرا این ماندن خود بود که اهیمت داشت؛ نه ماندن هموطنی که زمانی به او و پیشوایش اعتقاد داشته است؟

عبارت «پناهگاه بی پناه» را از کتابی با همین نام وام گرفته‌ام.

کتابی در خصوص بمباران پناهگاه‌ پارک شیرین کرمانشاه در 26 اسفند سال 1366.

کتاب مستند و روایی که در فصل دوم، شنونده‌ی خاطرات افرادیست که در آن پناهگاه حضور داشتند و زنده ماندند.

پناهگاه‌ها و بیمارستان‌ها از جمله مکان‌هایی هستند که در همه قراردادهای بین‌المللی، به عدم بمباران شدن آن تاکید شده است. زیرا این در این مکان‌ها افرادی حضور دارند که در بی‌پناه‌ترین شکل ممکن، بدون اسلحه و نارنجک و مسلسل، هم آغوش کودکان خود سنگر گرفتند.

دلم نمی‌خواست امروز به کنار هم قرار دادن گزارش سقوط آخن و روایت تلخ پارک شیرین کرمانشاه به این جمله‌ها فکر کنم. اما انگار از چاره رهایی ندارم.

پارک شیرین زمانی لحظه‌هایش به تلخی گرائید که مکانش توسط هموطنانی به دشمن لو داده شد که ماندن خود را از ماندن هم‌زبانان خود مهمتر می‌دانستند.

پست های مرتبط

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید