یادداشت روز
حلقهای که تصمیم گرفت اسبابکشی کند
شهریور 1398 به خانهای که هم اکنون ساکن هستیم اسبابکشی کردیم. امیررضا ۵ ساله بود
دوچرخه روی قالیچۀ پرنده
هفته گذشته عروسکم را که به عنوان نماد «خود1» سفارش داده بودم، به جلسه نوجوانان
نفرین پرستوها یا عشقی پر التهاب
رمان «کیمیا خاتون» نوشتهی «سعیده قدس» را دیشب با گریستن تمام کردم. دختری به غایت
ندا، فقط درونیاش خوبه
مکه، تیرماه سال ۱۳۸۹: یخهای ریز معلق در نوشیدنی، بوی همبرگر همراه پنیر سرخ شده،
کاسبان ادعا و جیبهایی پر از نگرانی
هفتههای گذشته، چندی از نزدیکانم، مشغول انتخاب رشته برای فرزندان خود بودند. انتخاب رشتهای که
هدف: دارت مقابل مقصد: دیوار بیگناه
دارتی در اداره ما نصب شده و همکاران برای رهایی از خستگی و فشار زیاد
عطر معاد
اومانیستها را امروز در کتاب «مرد بدون وطن» شناختم. افرادی که پیرو مذهب اصالت انسان
درد و دردسر نبودنش-قسمت 15
امروز در خصوص بیماری «جذام» اطلاعاتی را از کتاب «همین حوالی دوردست» خواندم. او در
بهتر که بلد نیستم «نه» بگم!
دیروز مسئول فرهنگی «خیریه فاطمه زهرا» تماس گرفت و از من خواست برای امروز در
نامه به همسر-برای رویا
سلام حال همه ما خوب است. چه باور کنی و چه باور نکنی. شاید خودمان
بندبازم یا پلساز؟
یکی از حُسنهایِ تلفیقی خواندن کتابها، این هست که گاهی میان مطالبی که به ظاهر
مهمانی درد و عدم میزبانیِ من
امروز صبح با دردی در بدنم بیدار شدم. ساعت محتاطانه به چهار نزدیک میشد که
براستی رئیس کیست؟
-رئیس منم. مگه شک داری؟ -قرار نبوده تو رئیس من باشی. -حالا که میبینی امروز
استعارهها، آجرهای دانشی
نمیدانم من دست استعاره را همیشه میگیرم یا او دست من را میچسبد و ولم
المپیکی نوین به نام «نتوانستن»
مدالآوری در المپیک نهایت آرزوهای هر ورزشکاری است. من هیچگاه نخواسته یا نتوانسته بودم در
ستاره به روایت کاریکلماتور
⭐️ستارهها دستبند به دستم زدهاند. میخواهند جلبم کنند و با خود ببرند. گناهم چشمچرانی است.
رنجیدن یا گنجیدن؟ مسئله این است…
ربکا سولنیت از آن نویسندههایی است که نوشتههایش را نمیتوانم نادیده بگیرم. تاکنون بیش از
نفسی که بوی هوا نمیهد
نزدیک مدرسهی پسرم خانهای قدیمی قرار دارد. خانهای که در تابستان، رد شدن از کنارش،
هورا حین رکاب زدن
مدتی بود که برای خریدن کفشی تازه برای مهدیار تعلل میکردیم. هر بار بهانهای یا
روزهای پر از کوسهی من
دیروز در حین جلسه آقای دکتر حسین پور داستانی از کتاب «مدیریت ویل دان» نوشته
و خدایی که برایم کافیست…
برای برنامه امروز عصر آماده میشوم. مطالبم را دستهبندی کردهام و در حال انجام تدارکات
آزاد در زندان
جاسوسان، زندانی سرویس امنیتی هستند که به آن خدمت میکنند و تا زمانی که آنها
تو با دکمه میخوابی
این جملهای است که همسرم بارها به من میگوید. حتی چند وقت پیش، تنها 30
عطرِ خدا
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد از خوردن آدمی زمین، سیر نشد مغرور بدانی
سایر دسته بندی ها
سوالی داری؟ بپرس از من 🙂