به بخش پایانی فصل «بازی» کتاب «ذهن کامل نو» رسیدهام.
در انتهای این فصل، به موضوع خنده و تاسیس باشگاهی در هند به نام «باشگاه خنده» و موسس آن پرداخته است.
باشگاهی که موسس آن در ابتدا به وسیله لطیفه راه انداخت و بعد به با کمک گرفتن از همسرش که مربی یوگا بود به موضوع «یوگای خنده» رسید.
او تفاوت شاد بودن با دلشاد بودن را در مشروط بودن یا نبودن آنها میدانست و در ادامه به جهت لزوم حضور «یوگای خنده» در فضای کاری میافزاید:
اگر اتاقی به سیگاریها اختصاص دادهاید چرا اتاقی برای خنده تعبیه نمیکنید؟
او با استفاده از مدل کودکانهی خندیدن، تلاش کرد به تعریف جدیدی از خندیدن برای بزرگسالان برسد.
دلیل خندهی ذاتی در کودکان
کودکان بصورت ذاتی برای خندیدن و دلشاد بودن، به دنبال لطیفه، شرط یا دلیلی نمیگردند، اما وجود این فاکتورها برای بزرگسالان، باعث ایجاد محدودیت در خندیدن میشود.
همیشه بازگشت به احوالات و رفتارهای کودکی و استفاده از موارد بازیطورِ این دوره، برایم جذاب بوده و هست.
زمانی که با مدل یادگیری زبان «ای جی هوگ» آشنا شدم، دریافتم که چه زمانهای ارزشمندی را برای یادگیری زبان از طریق تمرینات خستهکننده هدر دادهام؟
درحالیکه یادگیری یک زبان جدید دقیقاً همان طوری اتفاق میافتد که ما زبان مادری خود را یاد گرفتهایم.
❓آیا برای فراگیری زبان مادری در کودکی، گرامر و قواعد زبان فارسی را به ما آموزش داده شد؟
❓آیا هنگام صحبت کردن به این زبان، در خصوص مکان فعل و فاعل و مفعول، تعلیماتی دیدیم؟
❓آیا برای تکلم به این زبان، تمرین حل کردیم و لغات جدید را با تکرار طوطیوار از بَر کردیم؟
یا
🍁همان عباراتی را که شنیدیم، نحوهی ابراز کلماتی که در دهان نزدیکان دیدیم، تکرار کرده و سخن گفتیم؟
حال چطور است که برای یادگیری زبان جدید به گرامر پناه برده و تمرینهای سخت و حفظ کردن لغات به ظاهر پرکاربرد، انتخاب میکنیم؟
زبان جدید خنده
با کنار هم قرار دادن دو خلق ذاتی کودکان(فراگیری زبان مادری و خندیدن بدون لطیفه و شرط) به مفهوم «زبان جدید خنده» میرسم.
زبان جدیدی که خنده را از درون مهم میپندارد و محتاجِ یادگیری و شنیدن لطیفه و موضوع خندهداری از بیرون نیست.
زیرا خنده زبانی غیرکلامی است که تلاش میکند مرزهای نامرئی قاطعیت، سنگین بودن و قیافه گرفتن از میان برداشته و خلاقانه گفتگو کند.
یادگیری این زبان جدید، تنها با تمرین شنیدن و دیدن بیشتر اتفاق میافتد.
وقتی گستاخیِ فردی، ما را یاد لطیفهای میاندازد و حملهای که میتواند به جنگ تبدیل شود، به صلحی پایدار تبدیل میکند.
وقتی دکمهی پرس شدن بوسیله مشکلات را با زبان خنده، غیرفعال کرده و قوه خلاقانهی دلشادی بیشرط را روشن میکنیم.
وقتی تصمیم میگیریم بجای بودن در غیراجتماعیترین فضاهای مجازی و نگاه نسیه به دیگران، لبخند معاشرت و نگاهِ نقد تقدیمشان کنیم.
و وقتی ترس از موضوعی باعث میشود از روبهرو شدن با آن همیشه عقبنشینی کردهایم، سلاح خندهی خود را پُر کرده و به جنگ ترس میرویم.
شاید گاهی در این جنگهای پیاپی و بی آتشبس، شکست بخوریم، مجبور شویم مواضع فتح شده را پس بدهیم و یا مدتی ناجوانمردانه کنار گذاشته شویم.
اما وقتی هر لحظه در حال تقویت زبان خنده هستیم، آنرا در ذهن خود تمرین میکنیم، لغات مهمش را یادآوری میکنیم، به جنگ و صلحهای زندگی خود، رنگِ دلشادی پاشیدهایم.