ترانه

ترانه‌ها کوتاه‌اند و دلپذیر

لازم نیست حتما علاقه به شعرخوانی داشته‌باشی

گاهی یک ترانه تو را با خود می برد

به هرکجا که بخواهد

نهان اشک

آشکاری نهان شده

پشت واژه‌ها ایستاده‌ام آشکارا پنهان شده‌ام پشت ابری از کلام گمانم مرا اینجا فراخوانده است در پستویی از سخن، بی‌نگرانی از دیده شدن شاید روزی ببیند دستان لرزان و چشمان خیسم در این کنج گفتار همراهم هستند شاید هم نبیند که لغات دستاویزم شدند تا اشکم نهان شود و آنها را هم ندید، زیرا اشک، […]

آشکاری نهان شده بیشتر بخوانید »

برگ شعر عاشقی

رسم عاشقی برگ‌ها

برگ‌ها بی‌وفاترین معشوقه‌هایند خزان که از راه برسد پا از زندگی درخت بیرون می‌برند دست باد می‌گیرند به جاذبه چشمک می‌زنند سر به بالین باد می‌نهند اما وقتی باد آرام گرفت لب از باد می‌چینند تا آخرین نفس‌خش را در آغوش زمین بکشند

رسم عاشقی برگ‌ها بیشتر بخوانید »

کلام آخرین

بگذار آخرین کلام من به تو این باشد

بگذار آخرین کلام من به تو این باشد که تنهایی‌ات را کنار بگذاری و خودت باشی. تو هزارانی درون خودت بدون خودِ کامل و بی‌نقصت بدون آنکه از تو انتظار دارد و نمی‌شود بدون آنکه هر چه می‌گویی متقاعد نمی‌شود بدون آنکه هیچوقت از تو راضی نمی‌شود و بدون آنکه همیشه دستش را به گلویت

بگذار آخرین کلام من به تو این باشد بیشتر بخوانید »

آبی

به رنگِ آبیِ بی‌رنگی

رنگ آسمان من و تو با هم فرق دارد، نمی‌دانم کدام آبی‌تر است؟ شاید اگر آبی به صورت آسمانت بزنی، رنگِ آسمانِ من شود. اما آب که آبی نیست، که صورتِ آسمانت را آبی‌تر کند. آب در بی‌رنگیش، رنگ آبی نهفته‌ای دارد که تنها به صورت آسمانیِ تو، رنگ می‌پاشد. من اما، رنگ صورتِ آسمان

به رنگِ آبیِ بی‌رنگی بیشتر بخوانید »

آهو

ترانه آهو

خوب بودن همیشه کافی است؟ ساده و بی‌پیرایه بس است؟ گاه به آهوی رمان شوهر آهو خانم قبل از خیانت همسرش، حسودیم می‌شود. او که زیست، ساده، خودمانی و از سر وفا خسته نشد از شنیده نشدن، دیده نشدن، ماند و ساخت، سوخت و ماند. نه از حرف عاشقانه نزدن سیّد چیزی گفت و نه

ترانه آهو بیشتر بخوانید »

چشم

ترانه:من با او دو چشم هم نمی‌خواهم

  دستانم در میان دستان خداست و من همچون کوری محتاج عصا و تکیه گاه، منتظر هستم. او که از راه برسد، برایم کافی است. دستانم به دستانش گره بخورد تا ابد، بدون چشم و عصا برایم کافی است. حتی نمی‌خواهم چشمانم را شفا دهد و دست دیگری را انتخاب کند. دنیای بی او نه

ترانه:من با او دو چشم هم نمی‌خواهم بیشتر بخوانید »

ترانه مثل آن…زمین و قلب من

به نام یزدان پاک ترانه مثل آن … زمین و قلب من مثل آن ستاره که چشمک زد به زمین و همزمان به قلب من مثل آن نفس‌هایی که می دمی به زمین و همزمان در قلب من مثل آن لحظه که در همه جا هستی، روی زمین و همزمان در قلب من مثل آن

ترانه مثل آن…زمین و قلب من بیشتر بخوانید »

رقص

رقص خورشید

کار من این است که همواره در پی شادکردن باشم شاد کردن حتی گلی که از بی‌آبی می‌نالد و کسی صدایش را نمی‌شنود. من نیز نشنیدم تنها دیدم که از بی‌آبی برگهایش را سربه زیر شده‌اند و در پی شمردن ماسه‌های خاک گلدان‌اند. آنها هیچگاه این اندازه نگران تعداد ماسه‌های خاک گلدان نبودند. آنها همیشه

رقص خورشید بیشتر بخوانید »

سفره‌ی بی‌برگ ما

هنوز هیچ نشده جهان سخن می‌گفت از بخت واژگون ما اما هنوز  نشسته بود کنار  سفره بی‌برگ ما امید ستمکشان جهان قانع به جرعه‌ای آب و دانش می آموخت در پس درهای فروریزنده با صدایی رسا مهمانان را و آنگاه که در فروریخته است ما همچنان نشسته‌ایم در دیدگاه همه ما که نه سرمای مرگبار

سفره‌ی بی‌برگ ما بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا