ذهن اشیا

از ذهن اشیا پیرامون می‌نویسم

عینک قصه مهدیار

عینک قصه‌گوی مهدیار

امکان نداره من را از خودش جدا کنه، حتی وقتی سرشو رو بالش میزاره، تازه متوجه میشه که من دارم به فاصله بین ابرو و چشمش فشار میارم. تازه اون موقع است که یادش میفته منو به باباش بسپره. من چیزهایی ازش می‌دونم که فکر نکنم کسی بدونه. می‌دونم وقتی که کسی می‌خواد یه حرف […]

عینک قصه‌گوی مهدیار بیشتر بخوانید »

دمپایی خیس

ذهن دمپایی خیس

●درون ذهن یک دمپایی خیس چه می‌گذرد؟● عاشق آبتنی هستم. وقتی کنار دوست و فامیل و اقوام، دورهمی داشتیم، من رویای خیس شدن رو به اون‌ها می‌گفتم، اما اونها عجیب‌طور بهم نگاه می‌کردند و هیچی نمی‌گفتن. شاید اونا می‌دونستن، خیس شدن خط قرمز ماست. اما من اون موقع نمی‌دونستم. یه روز یه خانم وسواسی به

ذهن دمپایی خیس بیشتر بخوانید »

کازیه

ذهن کازیه

●درون ذهن کازیه‌ام چه می‌گذرد؟● از تابستان که متولد شدم، بسیار ذوق زده بودم که وارد محیط اداریِ شلوغ و پر رفت‌وآمدی شوم. مسیر طولانی شهرک صنعتی تهران را به همین امید طی کردم و زیر لایه‌های مختلفی از کاغذ و مقوا، چشم به کورسویی دوخته بودم که در میان چسب‌ها باز مانده بود و

ذهن کازیه بیشتر بخوانید »

ماگ

ذهن ماگ

در ذهن ماگ من چه می‌گذرد؟ در عمرم که نزدیک به 2سال است، تنها چند بار رنگ چایی به خود دیدم، آنهم شیرین‌شده در چند افطاری. جز آن چند بار مزه و طعم چایی چندان در خاطرم نمانده است. احتمالا صاحبم آدم چایی نخوری است که علاقه ندارد من هم با این نوشیدنی پرطرفدار آشنا

ذهن ماگ بیشتر بخوانید »

کفش من

ذهن کفش من

در ذهن کفش من چه می‌گذرد؟ دی ماه پارسال بود که مرا خرید. اصلا از ابتدا هم دوستم نداشت و مدام به همسرش می‌گفت: «فقط به خاطر تو بود که خریدمش، اصلا ترکیبشو دوست ندارم.» بهرحال بعد از عید بود که به خاطر باران‌های بهاری رشت، امکان پوشیدن کفش تق تقیِ مناسب تابستان، برایش فراهم

ذهن کفش من بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا