اندر احوالات نوشتن

روزمرگی، جمله‌ها وکارکلیماتورها را اینجا منتشر می‌کنم
این بخشی از نوشتار است که به خلاقیت کمک کرده و موضوعات ذهنی و عینی را باهم تلاقی می‌دهد

نامه شک پروا

نامه به نویسنده، شکی بی‌پروا

نامه به «مصطفی مستور»، «نویسنده کتاب: روی ماه خداوند را ببوس» سلام. همه معتقدند که نویسندگان، آنچیزی را می‌نویسند که هستند. آنها گاهی خود را در حد سیاهی لشگرِ یک داستان تقلیل و گاهی به قد و قواره‌ی قهرمان و ضد قهرمان می‌رسانند. به گمانم آنچه که من در این داستان لمس کردم، اتفاق دوم […]

نامه به نویسنده، شکی بی‌پروا بیشتر بخوانید »

رژیم

رژیم‌هایی برای همه عمر

بعد از بارداری دوم، تولد مهدیار و دو سال شیر دادن، نزدیک به ۸ کیلو اضافه‌‌تر از آنچه بودم که می‌خواستم. رژیم‌های متفاوتی را امتحان کردم. هر کدام را پس از مدتی رها می‌کردم و دوباره به همان وزن برمی‌گشتم. مدتی با رژیم غذایی به میزان مناسبی لاغر شدم. البته نکته‌ای که در آن رژیم

رژیم‌هایی برای همه عمر بیشتر بخوانید »

خوب خوب‌تر کار

تعویض جای خوب و خوب‌تر

۱۵ سال پیش، به مدت ۱۱ ماه در یک شرکت پیمانکاری آب کار کردم. همکارانِ عالی، فضای شرکت دلپذیر و مرتب، فاصله‌ی مناسب تا خانه و مدیرانی بسیار باملاحظه و صبور، تمام تعریف من از آن ۱۱ ماه است. وقتی نتیجه‌ی امتحانی که سال قبلش داده بودم، خبر قبولی داشت، در مورد استعفایم از شرکت

تعویض جای خوب و خوب‌تر بیشتر بخوانید »

زنبیل مشکلات

زنبیل مشکلات، دم در

جلسه‌ی دیروز با مادران خیریه، کمی چالشی و متفاوت برگزار شد. البته که خود را برای چنین جلساتی آماده کرده بودم، اما در جلسه حس می‌کردم، راهکاری برای برون رفت از چالش بلد نیستم. صحبت از هیجانات بود و استعاره‌ی احساسات غول‌پیکر، اما در میانه‌ی جلسه، به «گرانی»، «چرا همش ما باید قوی باشیم» و

زنبیل مشکلات، دم در بیشتر بخوانید »

باردار کتاب نبوغ

یک بارداری خواندن

خواندش به اندازه یک وضع حمل طول کشید. خواندن چی؟ «دام نبوغ» اثر «دیوید رابسن» شروعش اتفاقی بود و امیدی به زمین گذاردنش در انتهای سال هم نداشتم. اما در اواسط راه، خواندنش به قدری برایم جدی شد که گاهی هفته‌ای دو بار، دلم برایش تنگ می‌شد و با خواندن نوازشش می‌کردم. او هم هربار

یک بارداری خواندن بیشتر بخوانید »

هرگز به گمانم نوشتن قسمت 15

به گمانم هرگز

تصور کنید در خانه‌تان یک اتاقِ بدون پنجره و لامپ دارید. اگر برای برداشتن وسیله‌ای به اتاق مراجعه کنید، به جهت عدم روشن بودن زوایای تاریک، به احتمال زیاد، واهمه نیز همراهتان وارد اتاق می‌شود. حال فکر کنید که تمهیدی اندیشیده‌اید: پنجره‌ای برای اتاق ساختید و لامپی هم آویزان کرده‌اید. ❓️آیا باز هم هنگام تاریکی

به گمانم هرگز بیشتر بخوانید »

تن نامه زندان

نامه به نویسنده، رها شده از تن

نامه به «ژان دومینیک بوبی»، نویسنده کتاب «پروانه و زندان تن» سلام. سروش کتاب شما را را معرفی کرد. سروش از نوع صحّتش. نحوه نوشته شدن کتابتان، برایم آنقدر جالب بود که فوراً آن را بعد از کلاس خریدم. در میان کلمات فارسی، به دنبال لحظه‌هایی می‌گشتم که چگونه با پلک زدن چشم چپ و

نامه به نویسنده، رها شده از تن بیشتر بخوانید »

لبخند وارد

لطفاً با لبخند وارد شوید

این جمله را اولین بار پشت درب بخشدار لشت‌نشا در سال‌های ۹۲ و ۹۳ دیدم. نمی‌دانم خودش دستور داده بود آنرا پشت در بزنند یا نه، اما می‌دانم هر بار که با لبخند وارد اتاقش شدم، او لبخندم را از من دزدید و اشکی تحویلم داد. در آن سال‌ها، من درگیر به دنیا آوردن فندق

لطفاً با لبخند وارد شوید بیشتر بخوانید »

دزد درستکار

دزدی درستکارتر از رابین هود

سیاستمدار خوب مانند دزد درستکار غیر قابل تصور است. جمله جذابی از «جاناتان گرین» در کتاب «فرهنگ غرغریون:پندنامه غرغریون» امروز کمی فکر به این جمله بخیه زدم. واقعا دزد درستکار وجود ندارد؟ البته در مورد عدم وجود سیاستمدار خوب، شک نداشتم. دزد درستکار مثال بزنم؟ رابین هود یکی از شخصیت‌های داستانی است که شناختنش، سن

دزدی درستکارتر از رابین هود بیشتر بخوانید »

دانشگاه چشم در بسته

دری که با چشمانش بسته شد

☀️خورشید، ظهر شدن را اطلاع می‌داد که حرکت کردیم. زمانی هم که نزدیک به خاموشی بود، برگشتیم. میان این رفت و آمد خورشید، از مکانی رد شدم که برایم کلکسیونی از خاطرات است. ⛪️دانشگاه گیلان رد شدن از کنار درب‌هایش کافیست تا من تمام آن خاطرات را سان ببینم. گوشه‌ی تمام آن خاطرات خوب، یک

دری که با چشمانش بسته شد بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا