شهر من شهر زیبای من، رشت، 100 سال پیش چگونه بود؟
شهرما پر بود از کوچه های تنگی که تنها برای آدمها درست شده بود و تردد آنها مهمتر از تردد هر وسیلهی حمل و نقل دیگری در آینده بود. کوچه ها بهم راه داشتند و کوچههای بنبست به باغهای بزرگ ختم میشدند.
آدمها در هنگام عبور از این کوچهها، در لحظاتی چشم در چشم هم میشدند تا برای عبور از کنار هم توشهای برداشته باشند. لبخند، سلام و یا حتی خوش و بشی دوستانه میتوانست توشهی این دیدار لحظهای باشد. شاید اگر کدورتی بود اخم و جمله ای زیر لب بود که نثار روح و روان مرده ها و زنده های هر کدام میشد.
اما دیگر چه میتوانست توشه باشد؟
شاید دو عاشق از کنار هم گذر میکردند و چشمکی به نشانه یادت در قلبم زنده است، میتوانست شادی را به قلب هرکدام فرود آورد و برای لحظههای پس از گذر، تپش مهمان همان قلب باشد.
شاید زمانهی کوچههای تنگ و گذرهای باریک، باعث میشد قلبها بهم نزدیکتر و شبیهتر باشد. زیرا عشقها نیز رنگ دیگری داشت. عشقها رنگی از یکرنگی داشت و هر آنکه در لب لبخند داشت در دل نیز میخندید نه از روی تمسخر بلکه از روی محبت.
زمانه نیز سازِ سازگارتری کوک میکرد و هر چیزی را بهانهای برای آزار و اذیت خود و اهالیاش قرار نمیداد.
کوچهها همچون آدمها خاکی بودند و ضیافتی همراه لبخند و روی خوش با سفرهای پر از سادگی و تهی از تجملات نیز میتوانست هر مهمانی را سیر و راضی روانه خانه و کاشانهاش کند.
2 دیدگاه دربارهٔ «100 سال پیش شهر من رشت»
درود زیبا بود
یادآور کوچههای دلتنگی و لبخند
سلام
ممنون آره کوچه های تنگ آن سالها علی رغم دسترسی سخت الان دنیایی جذابی رو داشتند یادش بخیر