شمد یزدی چگونه وارد یادروزها شد؟
بعضی از روزها، ایده نداشتن برای نوشتنِ یادروز بدجوری تازیانهام میزند.تلاشهایم برای رهایی از دست این تازیانه چندان نتیجهبخش نیست و انگار مجبورم در انتهای کوچهای بنبست، همچنان از دستش کتک بخورم.
اسم کوچه که آمد، یاد سفر اردیبهشت ماه به یزد افتادم.
همسر جان قصد یافتن شمدی را داشت که تاروپودش همچون شمد کنونیاش باشد.
شمد کنونی، سوغاتی سفر سالها پیشِ مادر به یزد است.
در سفرِ یافتن این مطاع گرانقدر، من و مهدیارِ همیشه پایه، همراهش شدیم.
«نشان» راهی میانبر را نشانمان داد که عرضش تنها به اندازهی یک خودرو بود.
«نشان» را بلدِ راه دانستیم و حرکت کردیم.
تازه ابتدای کوچه بودیم که حرکتمان کنار ماشینهای پارک شده، مصیبتی عظمی شد.
به هر زحمتی بود، ردشدیم تا اینکه به کوچهای رسیدیم که پیچ و خمی عجیب داشت.
طول و عرض خودرو در آن گیر افتاد و به قول ضربالمثلی قدیمی، نه راه پس داشتیم و نه پیش.
«نشانِ» بلد راه، کوچهای را رهنمون میکرد که طاقدار بود.
اگر آنرا برای عبور انتخاب میکردیم؛ مجبور بودیم هر لحظه سر خود را به نشانه تعظیم پایین بیاوریم و چون تنها انسان، احترامگذاشتن بلد است و خودرو از آن سردرنمیآورد، صدای بوسه دلخراش خودرو با طاقها همراه درد در جیبها، احتمالا بدجوری ناراحتمان میکرد.
لحظاتی ماندیم. راه دیگر به نظر بنبست میآمد. حتی فضا برای پیادهشدن هم نداشتیم.
پسرکی دوچرخهسوار از همان کوچهی به ظاهر بنبست ناگهان ظهور کرد و وقتی حیرت ما را دریافت، به ما نزدیک شد و راه به نظر بنبست را، مسیر به سمت خیابان معرفیکرد.
🌻حق با او بود.
وقتی به خیابان رسیدیم، نفسی که درونمان زندانی شدهبود، همراه آرزوی عاقبتبهخیری و سلامتی برای ظهور بهموقع پسرک، آزاد شد.
نفس همچون کبوتری بود که مدتها در قفس، بیگناه حبس شدهبود.🕊
🥀همراه آرزوهای دلانگیز برای پسرک، جملاتی بَس محبتآمیز نثارِ «نشان» کردیم و بارهای بعدی که ما را به سمت این کوچهها راهنمایی کرد، جملات را غلیظتر و عمیقتر بیانکردیم تا مجبور نشویم دوباره تنفس در خیابانهای اصلی را در کوچههای پر پیچوخم یزد، بازداشت کنیم.
15 دیدگاه دربارهٔ «یادروز 27مرداد02-شمد»
یزد احتمالا به خاطر بافت قدیمی و سنتی شبیه کاشان ماست. ماهم زیاد از این کوچههای تنگ داریم که هر کسی بلدش نباشه یا میخوره به بنبست یا یه بلایی سر ماشین میاره. همین بافت سنتی باعث میشه که اسنپ یا آژانسی هم که آشنا به محل نباشه قبول نکنه بیاد به مبدا و لغو بزنه. ما خودمون هم با وجود زندگی تو این شهر چند باری با ماشین تو کوچهها گرفتار شدیم و زخم خوردهایم 😉😁😃
چه جالب پس همه خزخم خورده ایم
ممنون از مطلب قشنگتون، کوچه تنگ منو یاد کوچه تنگه بله، عروس قشنگه، انداخت.
آره خیلی
صحنه پردازی خیلی خوبی بود. خاطره رو به زیبایی بیان کردی طاهرهجان.
ممنون از نگاه قشنگتون
برای ما هم تو کوچههای بازار چنین تجربهای پیش اومده منتها بلد ملد نداشتیم و خودمون میخواستیم میانبر بزنیم که گیر افتادیم. ماشبن رو ده بار جلو عقب کردیم تا تونستیم دنده عقب مسیر اومده رو برگردیم
وااای ما هم یه بار با نشان رفتیم به یه کوچه بنبستی که سربالایی شدیدی هم داشت. عرض کوچه فقط اندازه یه ماشین بود. خیلی عجله داشتیم. اونقدر تو اون کوچه گیر کردیم و نمیدونستیم چطوری بیرون بیایم که کارمون کلن لغوشد. هر ایرانی بک بار درگیر نشان😂
چه جالب
چه تصویرسازی مهیج و نفس تنگ داریی 😁 ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده.. التماس مسافرهایی که با طناب پوسیده نشان رفتن به ناکجاآباد. 😅
واقعا
آیا امکان دارد برای کسایی که «شمد» رو اولین باره میبینند و میخونند، تدابیر اعرابگذاری را اعمال نمایید؛ پیش از آنکه به بیراهه کشیده شوند.😅
اون صحنه که ماشین گیر کرده بود رو کامل تصور کردم.گ و نفسم هم بند اومد.
هفته پیش چنین تجربهای رو تو یکی از اتاقهای خونه داشتم.
هوس جابجایی وسایل به سرم زد. تنها بودم. کمد رو هول دادم رفت پشت در اتاق گیر کرد و در بسته شد. اتاق هیچ پنجرهای هم نداشت و جریانهوا کاملا مسدود شد. تخت رو کمی اینور اونور کردم که راه دررو باز کنم. اون یکی کمد هم رفت چسبید به کمد اولی.
دو تا کمد بزرگ و یک تخت تو یک اتاق ۶متری🤐 راه نجاتی برام نمونده بود. عرق شرشر ازم میریخت و تند تند صلوات میفرستام که خدا یه جوری نجاتم بده.
نمیدونم چجوری اما یه جوری، شاید به کمک امداد غیبی تخت گیر کرده بین دو تا دیوار از جاش تکون خورد و با جابجایی تخت تونستم کمد رو هم تکون بدم و بعد اون یکی کمد رو تکون دادم و سریع پریدم بیرون از اتاق و نفس کشیدم و هقهق زدم زیر گریه. بعضی وقتها واقعا خیلی لعنتی میشم😂 آخه این چکاری بود من کردم؟! اگه من اونجا تو اون اتاق یهو قلبم میگرفت و مثلا سکته میکردم یا زلزله میومد، هیچکس نمیتونست نجاتم بده هیچکس.
اخه سپیده تو چرا اینقدر خاطره افرینی اونم از نوع مخاطره آمیز
دقیقا
وای چه جالب واقعا لحظه های سختی هست منم نفسم بند اومد متن رو خوندم