وحشت چگونه ساده پراکنده میشود؟
جرج اورسن ولز کارگردان مشهور هالیوود، سال ۱۹۳۸ با اجرای رادیویی بخشی از داستان کتاب «جنگ دنیاها» که در سال ۱۸۹۸ نوشته شده، به شهرت رسید.
طرح داستان، روایت حمله فضاییها به نقاط مختلف زمین است و به تمام مردم هشدار داده میشود هرچه سریعتر از شهر خارج شوند.
اما وقتی زمین مورد حمله قرارگرفته است، شهر، خارج شهر و روستا چه امنیتی میتواند داشته باشد؟
اجرایی رادیویی در آن سالها بخش مهمی از زندگی انسانها را تشکیل میداد زیرا تلویزیون هنوز وجود نداشت و رادیو با پخش موزیک، خبر و داستان و آبوهوا، بخش مهم طمعِ جامعه را برای درجریانبودن برطرف میکرد.
جرج اجرایش را با توضیح داستان آغاز کرد. اما بسیاری این قسمت را نشنیدند.
او با آژیر خطر و اعلام رویت چندین کشتی فضایی که در حال فرودآمدن هستند، ارتش شمال کشور نابود شده است، هرچه سریعتر خانههایتان را بدون جمعکردن وسایل ترک کنید، ادامه داد و تخم وحشت را حتی در دل هر انسان شجاعی کاشت.
او در تحقیقات اعلام کرد که قصد نداشته کسی را دست بیندازد و تصور میکرده که همه متوجه خواهندشد، این یک داستان خیالی است.
اما 16 سال بعد حرفش را عوض کرد و گفت که میخواسته به همه بفهماند که اگر موضوعی از رادیو پخش میشود الزاما نمیتواند صحت داشتهباشد.
او به هدفش با توجه به تحقیقات انجام شده بعد از آن ماجرا نرسید، زیرا کسی به این نکته توجه نکرد که منابع خبری در دسترس میتوانند دروغ، شایعه و وارونگی را در ارائهی حقیقت مرتکب شوند و تنها این جرج بود که از نظر مردم عادی مقصر ایجاد رعب و وحشت بود.
مدتهاست که هیچ خبرگزاری را پیگیری نمیکنم تا آنچه در دنیای مطلوبم میخواهم را اطرافم جمع کنم.
شاید دانایی از اخبار برچسب بهروزبودن را نصیبم کنم، اما ترجیح میدهم به جای بروزبودن با اخبار، میان کتابها و مقالات جدید بروز باشم.
این ترجیح من در دنیایی است که زندانی اطلاعات است و اخبار از هرسو چون سیل به سمتش روانه میشود و اگر خود سد مناسبی فراهم نکند، باید همیشه شاهد ویرانی شهرش باشد.
🥀شاید ویرانیهای اتفاقی بد باشد اما بدتر عادت به این ویرانی است و باعث میشود همیشه شهر درونش را خرابهای تصورکرده و برای بازسازی تلاشی نکند.
یک روز را بیخبر سپری کنید؟
چه اتفاقی میافتد؟
اگر دوست داشتید آنرا در کامنتها به اشتراک بگذارید.