گاهی یاد دوران کودکی خود میافتم. دورانی که در آن تلویزیون نقش چندانی در سرگرم کردن و گذران اوقات فراغت ما نداشت. روزهای گرم تابستان، با تعداد کمی از کارتونهای میگذشت و سایر اوقات، بازی در کوچه و دوچرخه سواری همراه همسایهها بخش مهم سرگرمی ما بود.
زمانهایی که این جعبه جادویی، جادویش از طریق فرستنده قطع میشد و برفکی سیاه و سفید مهمان خانهها میکرد، دیگر هیچ وسیلهی دیگری شبیه به تلویزیون در اختیار نبود.
قطع بودن از فرستنده تنها مجبورمان میکرد، کانال مورد نظر را عوض کنیم. اما از آنجا که کانالهای دیگر برنامههای کودک چندانی نداشت، باید به دنبال سرگرمی دیگری میگشتیم.
گاهی هم جادوی این جعبه جادویی، خود دچار مشکل میشد. حالا اشکال از گیرنده بود. گیرندهای که یا پیچهایش شل شده بود و یا آنتن در بالای سقف به دلیل باد و بوران تکانی خورده بود. اینجا دیگر در صورت سالم بودن امواج فرستنده، گیرندههای ما توان پخش برنامهای را نداشت.
اما اکنون پیشرفتها باعث شده است ارسال و دریافت امواج از طریق فرستنده کمتر دچار مشکلات گذشته شود.
جعبه جادویی هم چندان شبیه به جعبه نیست. به صفحه نازکی تبدیل شده است که سایزش میتواند یک خانه کوچک را به سینمایی بزرگ تبدیل کند.
آیا مغز ما هم در این سالها توانسته با انواع مدارک تحصیلی، گیرندههای قویتری درون خود نصب کند؟
گیرندههای ضعیفی که با هر خشم طبیعتی، دچار ضعف میشوند، حتی با وجود فرستندههای عالی نیز نمیتوانند برنامههای جذابی را برای فرد اجرا کند.
هر بار دارندهی گیرندهی ضعیف مجبور است، به سقف مغز خود برود و دوباره آن را تنظیم کند.
ممکن است میان رفت و آمدها خسته شده و حوصله این کار را هم نداشته باشد. تصمیم بگیرد کانالهای برفکی را از طرف فرستندههای ضعیف بداند و به همان عادت کند.
آن سالها وقتی فرستنده نمیتوانست به سرعت مشکل را حل کند، پیامی میفرستاد:
دست به گیرندههای خود نزنید، اشکال به زودی برطرف شدن میشود.
اما امروز دلم میخواهد بگویم:
دست به گیرندههای خود بزنید و آنها را دوباره تنظیم کنید. کانالهای برفکی حق شما نیست.