دیروز، روز پرکار و البته پرباری داشتم. کارهای متفاوتم در صفی طولانی قرار داشتند که به نوبت باید انجامشان میدادم. استراحت عصرگاهیام نیز در میانهی این صف، زنبیلش را قرار داده بود. زنبیل زیبایی که همیشه به بودنش برای شارژ ادامهی روز، نیاز دارم.
میانهی این شلوغیها، یک جلسهی کوچینگ غیرحضوری هم برگزار شد. کمی نیمه تمام به پایان رسید، اما برآیند جلسه برای کوچی، مفید بود.
کوچی، یکی از دوستان قدیمی دوران مدرسهام بود. مدتها پیش به وسیلهی فضای مجازی توانستیم یکدیگر را پیدا و ارتباطمان را دوباره بیا آغازیم. کارهایم که تمام شد در تماسی عنوان کرد که آیا این شیوهی همیشگیات برای اداره جلسات و پیشبرد آنهاست؟
ابتدا سوالش برایم نامفهوم بود، اما با کمی توضیح، متوجه شدم.
او هربار با ذهنی مغشوش، ناراحت و درگیر با چالش، وارد جلسه میشد و در انتها همهی آن نگرانیها و اغتشاشات هیجانیاش، به آرامش میرسید.
برایش این سوال به وجود آمده است که آیا این همه تفاوت، میان ابتدا و انتهای جلسه تنها برای او که دوست دوران نوجوانیام است، اتفاق میافتد یا این روال همیشگی یک جلسهی کوچینگ است؟
برایش شرح دادم که حال خوب و تغییر حتی جزئی در باورها و نحوهی تفکر کوچی، از مهمترین اهداف یک جلسهی تخصصی محسوب میشود که در صورت دستیابی به این هدف در واقع میتوان کل جلسه را مفید و اثرگذار برای کوچی ارزیابی کرد.
اما در سمت دیگر این ماجرا، کوچی قرار دارد که در صورت عدم پذیرا بودن و داشتن تفکر قالبی، امکان این تاثیرگذاری تقریباً به صفر میرسد.
بارها از او به خاطر اعتمادش و گشوده بودنش در خصوص تغییر و جایگزینی نوعی از تفکر به آن نیاز داشت، قدردانی کردم.
زیرا این پیوستگی زنجیرهای میان عوامل بالاست که باعث میشود، روند جلسهای که با سوالاتم و کنار هم قرار دادن مطالب، پیش میبرم، برای او موثر باشد.
در حالی که درصورت عدم وجود یکی از عوامل بالا، این تاثیر نمیتوانست برایش دلنشین باشد.
گوش ما، همیشه طلبکارانه منتظر آن چیزی است که دلش میخواهد بشنود، شاید اگر کمی گوشمان را بدهکار حرفهای نو کرده که ممکن است چندان خوشایند هم نباشد، بتوانیم تغییر را از خود آغاز کنیم.
به جای آنکه تغییر را از تمام دنیا بخواهیم.
گوش بدهکار، همیشه برای شنیدن وقت دارد، اما گوش طلبکار، همیشه شنیدن و تغییر کردن دیگران را میخواهد.