من و مهدیار عاشق شاخه گل هستیم.
بارها به خاطر تقدیم دو شاخه گل روبان زده، شوقی را دیدم که در نگاهش پرسه میزد. پرسه آنقدر هیجان داشت که نمیتوانستم آن را در دفتر اَندیکاتور خاطرم همراه دلیل و تاریخ، ثبت نکنم.
هر دو عاشق گل نرگس هم هستیم. تاحدی که مهدیار تمام سال منتظر فصل زمستان میماند تا به موعد رسیدن نرگس برسد.
نرگس که مهمان خانه ما بشود، هر بار سرزده خود را به بزم زیبایی و عطرش دعوت میکند.
من به گلهای شاخهای که هر ماه میگیرم، رسیدگی چندانی نمیکنم. آنها را در گلدان کوچک استوانهای و یا بزرگترها را در گلدان دهن گشاد صورتی قرار میدهم و قطرهای هم وایتکس درون آبش میریزم.
اما همان دسته گل چیده شده، از بدو ورودش به خانهی ما، ذوقی در نگاه من و مهدیار میبیند که گاهی تا مدتها همچون گلی پرطراوت، باقی میماند.
ما همین اندازه که از دسته گل خوشحال میشویم، چندان میلی به گلدانهای پر از خاک و نیازمند رسیدگی مداوم نداریم.
به تناوب تجربه کردم که گلهای بنفشه و شمعدانی، طاقت تولد و حضور مداوم در منزل ما را ندارند.
هر بار افسرده میشوند و بدون حتی نامهی خداحافظی، به وسیله قارچ و کِرم، خودکشی میکنند.
سالها پیش، دسته گلی را برای عذرخواهی به همکارم دادم. موضوعی پیش آمده بود و او دچار سوبرداشت شده بود. من با آن دسته گل، به او نشان دادم که نیت بدی همرزم آن موضوع از جانب من نبود.
دسته گلها، چه زرد و قرمز و چه رنگارنگ، همیشه دوقلو باردار هستند.
نوزادانی به نام «معنا و احساس»
دوقلوهای گل، سر وقت زاییده میشوند. وقتی که برق، به چشمان گیرنده میآید.
برق که بازمیگردد؛ معنا و احساس زاییده شده، لحظه به لحظه درون قلب گیرنده رشد میکند.
آنها تمام نوزادهای خشم و غم و ترس را کنار میزنند تا توجه همه اعضای بدن فقط به این دوقلوهای نوظهور باشد.
بقیهی نوزادها نیز کم کم از بیتوجهی میمیرند.
❓برای شما چه چیزی اینچنین میتواند معنا و احساس، به دنیای وجودتان بیاورد؟