همیشه سر و سامان به زباله، جزو اولویتهای زندگیام از دوران نوجوانی بود.
مهدیار که در یکی از اردوهای بهاریاش با مهد به کلبهای بومگردی حوالی سراوان رفته بود و از زیاد بودن مگس شکایت کرد، در قلبم فشردگی عجیبی حس کردم.
این کلبه در فاصلهای بسیار دور از محل انباشت زباله در سراوان قرار داشت و با این مشکل روبهرو بود، وای به حال آنانکه در نزدیکی محل قرار داشته و روزگار میگذرانند.
سال اولی که به بخش چوکام منتقل شده بودم،ع.ق که هفتهی پیش خودکشی کرد، برایم موضوعی را تعریف کرد:
چند سال پیش تمام تلاشم را کردم تا بلکه بتوانم از طریق مدیریت پسماند شهرداری رشت، کاری برای تفکیک، جمع آوری و تصفیه زبالههای انباشت شدهی سراوان انجام دهم. اما به محض پیشرفت حدودی اهدافم، چندین پیمانکار با سابقهتر از من به فعالیتهایم خندیدند و گفتند: تو مافیا زبالهی گیلان را نمیشناسی!
جملهاش مخصوصا که هماکنون در میانمان نیست، قلب فشرده شدهام را بیشتر از قبل، مچاله میکند.
وقتی علت قتل یا خودکشی یکی از مدیران پسماند شهرداری(سیامک دوستدار) در سالهای گذشته نیز، میان اخبار متعدد گم شد، حدس و گمانها به وجود دستهایی آلوده، برای نابود کردنش نیز، بسیار شنیده شد.
بحران زبالهی شمال کشور با وجود بالا بودن سطح آب زیرزمینی و ورود آسان شیرابه به آن، گیلان را در معرض بیماریهای عفونی زیادی قرار میدهد که گاه پس از کشت در آزمایشگاه و بررسیهای متعدد دلیل اصلی آنها روشن میشود.
البته این روشنی تنها پیش چشم مسئولین اتفاق میافتد و از دیدگان مردم عادی، بصورت کامل محو یا حتی نابود میشود.
شاید کسی یا کسانی که پشت زباله و عدم دفن، امحا و تصفیه صحیح آن قرار گرفتهاند، نمیدانند یا خود را میان کوچههای علیچپ گم کردهاند که چگونه در حال بازی یه قل دو قل، با جان و آیندهی یک سرزمین سبز هستند.