امروز دیر از خواب بیدار شدم و نتوانستم قبل از اذان، قهوه و شکلات تلخم را بخورم.
☕️انگار مغزم عادت کرده این ساعت از صبح، میزان کافئین و شکر مناسبی را دریافت کند تا برای بیداریش انرژی داشته باشد.
بعد از آن هرچه به چشمهایم التماس کردم تا کمی بیداری را امتحان کنند، موفق نشدم.
گویی آنها در اعتصابی همگانی علاقه داشتند این ساعت از روز، کنار هم بخوابند.
اما این چیزی نبود که من میخواستم.
کنار هم ماندن آنها، مساوی بود با عقب افتادن من از برنامههایم.
دلم میخواست میان گذشت ثانیهها، پرانتزی باز میکردم. در این پرانتز اتفاقی، کمی میخوابیدم. زمانی که استراحتم کامل شد، پرانتز را بسته و به ادامه کارهایم میپرداختم.
🍁به این ( ) در زمانها به شدت نیاز دارم، به توقف زمانِ در این زمانه نیاز دارم. به کمکِ کوچکِ ثانیهها برای نگُذَشتن نیاز دارم.
هنوز هم خوابم میآید. هنوز هم چشمهایم علاقه ندارند، اعتصابشان را به پایان برسانند.
❓آیا ثانیهها پرانتزی باز میکنند تا به من کمک کنند؟