-اینی که من میگمو بنویس
-اگه قراره شما بگی من چی بنویسم، خودت بنویس خودتم امضا کن
-اگه برگه شما لازم نبود همین کارو میکردم
-پس اگه لازمه من باید بگم چی باید بنویسم؟
-کارشناس که هستی نظر بده
-نظر کارشناسی از ارگان بالادست باید باشه.
-یعنی بدون اون نظر خودتم نمیدی؟
-نه شرمنده
🗒این کاغذهای بینوا هستند که بر اثر عصبانیت گوینده اول، سر، بریده شده و قربانی میشوند. سطل زباله مقصدشان میشود، آنهم سطلی که امید بازیافت داشتن از آن، شبیه امید داشتن به طلوع ماه در ابتدای شب آخر ماه قمری است.
وقتی عصبانی میشویم، عصبانیت حکمرانی میکند، رابطه بهم میخورد.
روح مطیع عصبانیت، تنها از آن دستور میگیرد.
پس روح اصیلمان کجا ایستاده است؟
وقتی کتاب مابین جمع از کلام به مثابه توپ یاد کرد، به طرز عجیبی این تمثیل به دلم نشست.
یاد توپ بازی حتی در یک زندگی سراسر موضوعات جدی، می تواند، لحظههای بازیگوشی را یادآور شود.
⚽️چقدر مراقب پرتاب کلاممان هستیم؟
آیا حواسمان هست که توپی که پرتاب میشود، چه گیرندهای دارد؟
توپِ لحظههای خشم و ناسازگاری به سمتهای مختلف پرتاب میشود. گیرنده وقتی پرتاب توپ اول را قوی میبیند، بر میخیزد که پاسخ درخوری دهد.
برخواستن همان و پرتابهای متعدد قوی و ناگهانی همان.
❓آنچه میماند از این رابطه میماند، چیست؟
فصل اول کتاب مابین جمع پایهی نوشتن سناریو دورهمی هفته گذشته بود و توپهایی که حکم دستیار را داشتند، شگفتیِ دورهمی را رغم زدند.
کسی نه انتظار داشت و نه تصور میکرد که من به یکباره توپی از میان جمع به سمت انتهای سالن پرتاب کنم.
شاید اگر تعریف دکتر همان لحظه ابراز نمیشد، یخ تعجب حاضرین هم با خنده آب نمیشد.
در ادامه 4 مدل پرتاب توپ را امتحان کردیم که تنها یک مورد از آن به سمت خودم برگشت.
آنهم توپی بود که با سرعت مناسبی به سمت یکی از شرکتکنندگان پرتاب کردم و او نیز با همان سرعت به من داد. مثال مکالماتی که میان آدمها، با احترام و صبوری در جریان است.
آنچه که آنروز در یک جمله در پایان عرایضم ایراد کردم، این بود:
❓کسانی که پرتابهای بیبازگشت دارند، برنده بازی هستند؟
یا
❓کسانی که قاعده بازی را بلدند و پرتابها، به خودشان با سرعت مناسب برمیگردد؟