روز یکشنبه به جهت مشورت در خصوص پروندهای که بارها به خاطرش از افراد مختلف، توبیخ و تحسین شدم، به استانداری مراجعه کردم.
موضوع کاملا شفاف بود و اصرار عدهای برای به دام انداختنم در این پرونده، بینتیجه ماند و پرونده همان روالی باید طی کند که یک سال است به روشهای مختلف، نسبت به آن تاکید داشتم.
کارم زود تمام شد و چون گفته بودم که اداره نمیآیم، توانستم دو کار شخصی نیز انجام دهم.
اضافه آمدن وقتم، باعث شد به فکر کافه اردیبهشت که در طبقه دوم کتابفروشی اردیبهشت قرار دارد، بیفتم. کتاب «چرا ادبیات؟» را با خود داشتم و تصمیم گرفتم آنرا در کافه تمام کنم.
گشتن میان کتابها و لوازمتحریر، یکی از لذتهای بسیار شیرین من است. گاهی حس میکنم بوی آنها نیز مرا مست میکند و دلم نمیخواهد از این مستی خارج شوم.
فروشندگان این کتاب فروشی، همیشه تغییر میکنند و من که تقریبا هر ماه سری به آنجا میزنم، با افراد مختلفی روبهرو میشوم.
دفعات قبل، دخترکی را دیده بودم که از تمام رمانهای حیطه نوجوان اطلاع داشت و چنان با شوق برایم داستانشان را تعریف کرد که انتخاب برای من بسیار آسان شد.
اما این بار، دخترانی را دیدم که به جهت خلوت بودن کتابفروشی در صبح، یا روی صندلی بیکار نشسته بودند و یا مشغول تلفن همراه خود بودند و تنها دانش موجودشان، مکان کتابها بود.
در فکرم، کتابفروشی را تصور کردم که فروشندگان آن، هر فرصتی را برای کتابخوانی و اشتراک دانشهای خود با همکاران مغتنم بر بیکار بودن و چرخیدن در فضای مجازی میدانند و چه اندازه شیرینتر است، گشتن میان کتابها و کتابخوانهایی که میان کتابها نفس میکشند.
آیا کسی دلش میخواست با وجود این آدمها از این کتابفروشی خارج شود؟
تجربه حضور دز فروشگاههای لوازمتحریر مهران و کاکتوس رشت را شاید دوست داشته باشید
کتاب بجای پتو قسمت اول را شاید دوست داشته باشید
زنده به بوی کتاب قسمت چهارم را شاید دوست داشته باشید
صف بیصبری- کتاب-قسمت پنجم را شاید دوست داشته باشید