کبک تنها در برف همهچیز را سفید میبیند
یکشنبه هفته پیش، یکی از همکاران فرمانداری تماس گرفت که روز چهارشنبه ساعت 13 به قسمت بازرسی استانداری مراجعه کنم. اشارهکرد که موضوعی گفتهنشده و تنها حضور من در آن ساعت میتواند مرا از مسئله آگاه کند.
از قضا همان روز یکی از ارباب رجوعهای قدیمی، قصد داشت مرا به عدم همکاری متهم نموده و مراتب شکایت خود را به هر ارگانی که مدنظرش بود، برساند.
تصور من این بود که احتمالا همین موضوع دلیل احضار من است.
از آنجا که محل کارم خارج از شهر است، ساعت حدود 12 حرکت کردم که بهموقع برسم.
زودتر از زمان قرار به استانداری رسیدم و قسمت شد در رکعت سوم نماز ظهر به جماعت استانداری برسم.
نماز جماعت خواندن در خانواده پدری من امری جاافتاده و مهم است که خود نیز به جهت احساس خوبی در این نوع انجام فریضه دارم، کم، راغب به آن نیستم.
مشغول دو رکعت انتهای نماز ظهر بودم که توجهام به شعارهای مرسوم بین دو نماز جلب شد.
از همان لحظه خیالپردازی برای پرداختن به شعارها، آنهم پس از یک فریضه دینی برایم مهم شد تا امروز به موضوع یادروزم تبدیل شود.
🥀شعار چه معنایی اکنون در جامعه امروز ایران دارد؟ تقریبا هیچ.
آنهم با مضمونی که در مساجد اجرا میشود.
زیرا وقتی آنچه که میگوییم را در عمل اجرا نمیکنیم، همچون کبکی میشویم که سر در برف فروبرده و همه چیز را سفید میبیند.
شرق و غربی که بارها به جهت منافع به سمتشان غش کردیم، یکی از شواهدی است که مرا از شعاردادن بازمیدارد. الباقی بماند به یادگار روزهای انقلاب.
القصه که فیض نماز جماعت دوم را برده و فیض شعارها با التماس تفکر به سایرین سپردم که به قرار خود با بازرسی برسم.
💐تصور شکایتیبودن احضار، توهم و درخواست حضورم در پایان ساعت اداری، مشورتمحور بود که انجام شد و به پایان خوش روزکاری و یادروزم منجر شد.
3 دیدگاه دربارهٔ «کبک»
یکی از مزایای شما در نوشتن اینه که شغلی دارین که میتونید راجع به اون بنویسید. این خیلی خوبه.
نوشتن تجربه زیسته در هر حوزه ای باشه، خواندنی هست. ممنونم طاهره جاان.
ممنونم