هفتههای گذشته، چندی از نزدیکانم، مشغول انتخاب رشته برای فرزندان خود بودند.
انتخاب رشتهای که به گمان کاسبان این حوزه، انتخاب سرنوشت محسوب میشود.
حال آنکه چه بسیارند سرنوشتهایی که به معماری، پزشکی و وکالت قرار بود ختم شود، اما به تریدر، عکاس و طراح لباس تبدیل شد.
انگار سرنوشت، سر یکی از دوراهیهای مهم، از خودرو پیاده میشود و راهش را در مسیر خاکی و پر از سنگلاخ جستجو میکند.
البته که پزشکِ عکاس و وکیلِ تریدر، به روشی نوین از مهارت جدیدش لذت میبرد، اما او فرسنگها از لحظهای که انتخاب رشته را انتخاب سرنوشت برای خود میدانست، فاصله دارد.
وقتی کاسبانِ ادعای انتخاب سرنوشت، در حال اضافه کردن صفرهای حساب خود هستند، والدین با هزار خیال و فکر غیرشفاف و ترسناک، جیبشان را خالی از پول و پر از نگرانی برای آینده میکنند.
آنها به دنبال بهترین رشته، بهترین شرایط، بهترین خواست قلبی برای فرزند خود هستند تا مبادا، سرنوشتشان به جادهی پر دستانداز بیفتد.
شاید باورشان این است که هرچقدر به چالش نزدیکتر باشند، بیشتر راهحل را در آغوش میگیرند.
حال آنکه اگر کمی خود را از مشکل جدا کرده و نصب راهحل را به وجود والاتری بسپارند، هم خودشان کمی نفس میکشند و هم آنکه خیر و شر، صلاح و گمراهی و آسودگی و خطر را بهتر میداند، ورودی قهرمانانه به چالش کرده و آنرا با چارهای شگفتانگیز دگرگون میکند.