داستان «اُجرت» از کتاب «سپیدرود، زیر سی و سه پل» نوشتهی «کیهان خانجانی» را امروز خواندم. داستان کوتاهی که یادآور یکی از قسمتهای فصل دوم سریال پرطرفدار «پایتخت» بود.
قسمتی که در آن خانمی پولدار با یک ماشین شاسی بلند نارنجی، نقی معمولی را سوار میکند و به خانه میبرد.
او نقی را نماد یک کارگر زحمتکش، اما درس نخوان به نوجوانش معرفی میکند تا برایش عبرتی شود و فرزندش ترغیب به درس خواندن شود.
تنها تفاوت در پایانبندی داستان و سریال بود. در سریال، نقی پولی دریافت نمیکند و تلاش میکند با جملاتی را متوجه کند که باعث شرمندگی او شده است.
اما در داستان، عبارت «خدا کند باز درس نخوانده باشد آن کره خر!» دیدن دوباره آن خانم و دریافت اُجرتی بیزحمت را نشان میداد.
در داستان قهرمان را نمیشناسم فقط مونولوگی را میخوانم که گذشتهی پرملاتی را روایت نمیکند. اما با همان جمله آخر برداشت سادهای از شخصیت قهرمان این داستان داشت.
برای تقابل درس نخواندن و کارگر و عبرت دیگران شدن، مثالهای نقض بسیاری است.
چه درسخوانهایی که کارگر شدند و چه کارگرهایی که بیدرس در دریایی از پول و خوشبختی غوطهورند.
به گواه همان مثالهای نقص معادله زیر صحیحتر است.
درس نخواندن≠کارگری و بیپولی
مشکل اساسی معادلهی مساوی سابق این بود که مسئولیت خوشبختی و موفقیت را بر گردن درس خواندن انداخته میشود.
اما وقتی نوجوان یا جوان پس از اتمام درس و دانشگاه متوجه میشود، اکنون باید با کارگری زیرنظر افراد با تجربهتر، همان درسهای دانشگاه را به صورت کاربردی یاد بگیرد، معادلهی بالا را نامساوی میبیند.
گویی که او کارگری برای کسب دانش بوده و بس و تمام دانشی که در دانشگاه یاد گرفته بود، تنها برای جستن روی یک پله بود. اما چون همان جستن انرژی زیادی از او میگرفت، تصور میکرد که در حال پیمودن پلههای ترقیست.
در واقع او روی تردمیل، ساکن بود اما تصور میکرد رهسپار مقصد سعادت و پیروزی است.
سالهاست که این معادله برایم رنگ باخته است و تلاشی برای یادگیری دروس مدرسه، برای فرزندانم انجام نمیدهم.
به گواه تجربههای خودم و دیگران، تنها زمانی که درس خواندن به یادگیری عمیق منجر شود، در ذهن میماند و دست او را در مسیر پر فراز و نشیب پیشرفت، میگیرد.