«آنتوان چخوف» علاوه بر نمایشنامهها و داستانهای بلند معروف، داستانک و داستان کوتاههای فوق العادهای نوشته است.
پایانبندی اکثر داستانها و نمایشنامهها، به مرگ و خودکشی منجر میشود. بعد از خواندن چند داستان و نمایشنامه که به این پایانها منجر شد، به فلسفه زندگی از دیدگاه چخوف شک کردم و و احساس کردم او احتمالاً دچار یاسی فلسفی عمرش شده باشد.
هر بار به خودم امید میدادم که نمایشنامه بعدی پایان دیگری مورد انتظارم است. اما اینطور نمیشد و پایانبندیها، بازهم به نیستی متصل میکرد.
این شد که به ویکی.پدیا سر زدم تا نحوهی درگذشتش را بدانم. بینهایت از قضاوتم شرمگین شدم.
زیرا آنتوان پاولاویچ چخوف در طول ۴۴ سال زندگی کوتاهش، بیش از ۶۰ اثر از خود به یادگار گذشته و بر اثر بیماری سل فوت کرده بود.
❓️پس این اندازه، علاقه به اختتام داستان و نمایشنامه به نیستی و انهدام زندگیها برای چه بود؟
آیا چخوف علاقه داشت هر داستانش، سیلی مهلکی به خواننده در پایان بزند؟
شاید هم فکر کنیم که چخوف فرصتی برای فکر کردن به خودکشی مانند صادق هدایت پیدا نکرد.
زیرا در زمانه زندگی کرد که بیماری سل درمانی نداشت و او پس از مدتها همنشینی با این بیماری، به پایان داستان زندگی خود رسید.
پایان زندگی چخوف به سبک و سیاق پایان زندگی شخصیتهای داستانش نشد. زیرا او خارج از داستانها و نمایشنامههایش زندگی میکرد.
او قصه را روایت میکرد تا همه آدمها را وارد داستانش کند، احوالات و تجربیاتشان را به کلام تبدیل کند و و عاقبتی پوچ را به رخشان بکشد.
چگونه مانند انیشتین زندگی نکنیم؟