وقتی حتی نوشتن میتواند از خودکشی هم جلوگیری کند
«تنها نویسندههایی که ارزش خواندن دارند همینها هستند؛ نویسندههایی که مینویسند تا آنچه را که مینویسند توجیه کنند، با قلمی در دست و طنابی در دست دیگر.»
فابیو مورابیتو در کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» این جملات را در پایان جستار جالبی به نام «نامهی بیکم و کاست» مطرح میکند.
نویسندهای که قصد خودکشی داشت، اما برای نوشتن متن عذرخواهی و خداحافظی از بازماندگانش شروع به نوشتن کرد و از آنجا که نویسنده بود، میخواست متن مناسب و درخوری بنویسد.
این حساسیت باعث میشود پشت میز کارش بنشیند و پس از دو ساعت کلنجار رفتن با صفتها، جملهها و عبارات، دیگر حتی رمقی برای خودکشی هم نماند و فکر خودکشی از سرش بیفتد.
جمله ابتدایی در انتهای این داستان بیان شده تا نشان داده شود که نویسنده در پی یافتن یک واژه درست، گاهی چه زحمتی به خود روا میدارد؟
مسیر نوشتن در ذهن من
از سال گذشته که نوشتن را به کار روزانه و مهم خود تبدیل کردم و دغدغه رسیدن به خواستههایم را در این مسیر دستیافتنی دانستم، هر بار با نامیدن خود از محتواگر به نویسنده، ابایی خودسرزنشانه داشتم.
هرچند که محتواگری نیز نوعی از نویسندگی است، اما نویسنده بودن و نویسندگی مسیر پر پیچ و خمی را پیش رویم باز میکرد.
سالها پیش قصد داشتیم مسافرتی 1 روزه که به قلعه الموت در استان قزوین برویم. نیمهی راه فهمیدیم که راه بسیار طولانیتر و پر مشقتتر از آن است که تصور میکردیم. برگشتیم و تمام آن راهِ پر از درّه، سراب و پیچهای خطرناک را بدون هیچ عایدی برگشتیم.
هدفی که با گذشت 20 سال از آن روز به آن دست نیافتم، نویسنده شدن را نیز برایم، دور، سخت و پر از رنج نشان میدهد.
هرچند که رنج نویسنده شدن آنچنان برایم شیرین است که حاضرم با هر قیمتی آنرا بخرم.
تفسیر دیگری بر پایان نویسنده، معنا در بودن یا نبودن
به نظرم پایان داستان فابیو را میتوان طور دیگری تفسیر کرد:
نویسنده مایل به خودکشی داستان، پس از نوشتن و ایجاد شوق، از خودکشی منصرف شد و این خستگی و گرسنگی نبود که او را از خودکشی بازداشت.
گویی که هنگام خداحافظی و عذرخواهی از عزیزان، نوشتن، او را به سمت یادآوری خاطرات و تجربیاتی برده که نتوانسته از پس آنها، لبخند نزند، اشک نریزد و یا شگفتزده نشود.
او حین نوشتن، خودکاوی و تفکر، به درون خود نگریسته، گریسته، نالیده و برای خودِ خودکشی نکردهاش، عزاداری کرده است.
حال دیگر این نبودن نیست که معنا میآفریند، این بودن است که زندگی را معنا میبخشد.
نوشتن-قسمت سوم بود. قسمت اول را شاید دوست داشته باشید