جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

چراغ مطالعه جادوئی-داستانک 7

به نام یزدان پاک

داستانک «چراغ مطالعه جادوئی»

چراغ مطالعه‌ی من با بقیه چراغ‌ها فرق داشت.

این یک چراغ مطالعه ساده ولی مدرن بود که پدربزرگم سالها پیش برایم هدیه گرفته‌بود.

نمی دانم از کجا تهیه کرده‌بود و هیچوقت نیز به من نگفت.

اما هروقت روشن می شد ایده‎ای نو برای کسب و کارم اتفاق می‌افتاد

بقیه زمان‌ها یا روشن نمی شد و یا آنقدر کم‌سو بود که بهتر بود روشن‌اش نکنی.

اما نورش که در لحظه‌ای زیاد می شد انگار چراغ مغز من هم با آن روشن می‌شد.

کار من طراحی نمای خارجی و داخلی ساختمان‌هاست. زمانی که پدربزرگ این هدیه را به من داد، طراحی های ساختمان های کوچک و قدیمی را انجام می‌دادم و کم‌کم کارم به طراحی نما برای برج های چندین طبقه و لوکس رسید.

کارم که حسابی گرفت، بسیاری از سازندگان وقتِ طراحی برای ساختمان‌هایشان میگرفتند و گاه ماهها منتظر می‌مانند تا من طراحی هایشان را انجام دهم.

نمیدانستم راز چراغ مطالعه‌ جادوئی چیست؟ حتی فرصت کنجکاوی هم نداشتم.

گاه چند روز روشن نمی‌شد و گاه چند روز پشت هم روشن می‌شد و من مدام از مزیت‌هایش و ثروتی که برایم می‌آورد، استفاده می‌کردم.

مدتهابود مشغله‌ی کاری اجازه نمی‌داد، دفترم را عوض کنم.

مشتری‌هایی که مرا نمی‌شناختند و فقط تعاریفی از من شنیده‌بودند، وقتی قیمت طراحی‌هایم را می‌شنیدند و محل کارم را می‌دیدند تعجب می‌کردند.

البته حق هم داشتند.

کار پیداکردن دفتر در شأن و قیمت طراحی‌های خاص و منحصربه فردم را به دوستی سپردم و پول خوبی هم به او دادم که این کار را یک ماهه برایم انجام دهد.

روز موعود اسباب کشی فرارسید. همه وسایل‌ام را جمع کردم، الا چراغ مطالعه‌ جادوئی‌

نمی‌دانستم چطور آنرا جابجا کنم که هم کسی متوجه حساسیت زیادم به آن نشود و هم اتفاقی برایش حین اسباب کشی نیفتد.

ترجیح دادم چراغم آخرین چیزی باشد که آنرا از پریز برق می‌کشم و با خودم می‌برم

اتاقم خالی بود و فقط چراغ مطالعه جادوئی روی میز خودنمائی می‌کرد.

کارگرها را فرستادم و گفتم خودم با این چراغ به دفتر جدید می‌آیم.

زیر میز رفتم که آنرا به آرامی از پریز بکشم.

دستم را هنوز به پریز نرسانده‌بودم که صدای جیز و بی حسی را در انگشتانم حس کردم.

چراغ به کلی خاموش شد انگار که برقش قطع شده‌باشد.

فورا به روی میز برگشتم که امتحانش کنم. روشن نمی‌شد.

دوباره زیر میز رفتم.

سیم برق چراغ و پریزی که آن سمت اتاق کشیده‌بودم و سالها هم به آن دست نزده‌بودم و از ابتدا هم نازک بودند باعث شده بود رویه سیم‌ها پاره شود.

آنها مدام باهم اتصال‌بازی می‌کردند و مغز من هم وارد بازی آنها شده‌بود.

چراغ مطالعه جادوئی بخاطر لخت‌شدن سیم‌اش و خجالت از این عریانی دیگر هرگز روشن نشد.

البته قبلا هم به دستور من روشن نمی‌شد همیشه نصفه و نیمه و به دلخواه خود

آنهم نه دلخواه خود

به دلخواه جریانی که گاه برق را می‌زائید و گاه سقط می‌کرد.

 

 

کانال تلگرام       https://t.me/taherehkhademi

داستانک قرص خواب را شاید دوست داشته باشید

11 دیدگاه دربارهٔ «چراغ مطالعه جادوئی-داستانک 7»

    1. از دوره تولید محتوا و یکی اش که عجیب نویسی بود به ذهنم رسید
      من به هدفم رسیدم
      میخواستم بگم که گاهی ربط بی ربطی بین مسائل میدیم که بعد می فهمیم ربطی نداشت نمی تونیم باور کنیم اما هر داستانی می تونه پایان متفاوتی داشته باشه خودت پایان متفاوت رو امتحان کن بنظرم جالب بشه

  1. فریبا معظمی

    این قسمت داستان‌ برام جالب بود. “آنها مدام باهم اتصال‌بازی می‌کردند و مغز من هم وارد بازی آنها شده‌ بود.” 😀
    واقعا برای هر کار جدید یه جرقه‌ای لازمه تا ایده شکل بگیره و کار پیش بره. کاش مغزمون مدام از این جرقه‌ها بزنه 😁😁

    1. سلام نه قاعدتا اما اتصال این دو کار ذهن خطاکار بود و بسیار پیش میاد که چیزهای بی ربط رو به موضوع مهمی ربط میدیدم و بعد حتی نمیتونیم بپذیریم واقعیت رو

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید