پس از دو هفتهی فشرده امتحانی، دیروز حس کردم تمرکز بر نوشتن در این دو هفته، تنها بر یادروزهای کوتاه، تکالیف دورهها و نکتهبرداری از کتابها و جزوهها برای امتحانات بود.
فصل چاه کتاب حق نوشتن جولیا کامرون، دوباره کنار دستم قرار گرفت.
من تمام لولههای ورودی آب به چاه درونم را به خاطر امتحانات بسته بودم.
کتابهای قبلی و جدیدی که در همین دو هفته خریده بودم، روی هم تلنبار شده بود و من شیر ورودی هیچکدام را باز نکرده بودم.
حس کردم تهِ چاه، تشنه و بیتوان در حال دست و پا زدن و غرق شدن در خاک خشک آن هستم.
یک فصل یوزپلنگانی که با من دویدهاند بیژن نجدی، پیشگفتار گزارشنویسی داستانی-روایی دکتر احمد توکلی و پیشگفتار و فصل اول تغییر زندگی جولیا کامرون را خواندم. علاوه بر اینها اتللو شکسپیر به پرده پنجم رسیده بود که تمامش کردم.
به قدری از آب سرازیر شده به درون چاهم خرسند بودم، که شب هنگام هم دلم میخواست مقدمهی 50 ابداعی که اقتصاد مدرن راشکل دادند تیم هارفورد، را هم تورقی بزنم که ماهیهای نَشُسته در آشپزخانه صدایم زدند.
دیروز همه این خواندنها در حالی انجام شد که هم نذری را ادا کردم و هم ناهار مفصلی برای خانواده تدارک دیدم و هم درس پیشنیاز شنبه را خواندم.
🌺گاهی دلم میخواهد تنها زندگی می کردم و فرصت بیحدی داشتم برای گذران با کتاب و نوشتن.
اما یاد قندهای طبیعی زندگیام می افتم.
آنها که لبخندشان، انرژیبخشِ من، برای جُستن زمان میان ثانیههاست.