چاه‌های متعدد من

فصل «چاه» کتاب «حق نوشتن» برای اتفاق دیروز من نوشته شده بود.

چاهی که درونش افتاده بودم، می‌زیستم و بسیار هم خرسند بودم.

اولین امتحان دانشگاه، مربوط به نرم‌افزاری بود که سالها پیش با خواهرم کار کرده بودم و برایم چندان تازگی نداشت. در طول ترم، استاد مرورهای متعددی بر دانسته های انجام می‌داد. چنانکه در انتهای ترم، من و یکی از همکلاسی‌ها، به غول دانش این نرم‌افزار تبدیل شدیم.

انتهای پاراگراف اول فصل، جک می‌پرسد: «چرا قلمم درست وقتی که به نظر بسیار خوب و روان می رسید، خشک شد؟»

ادامه می دهد که ما بیش از حد از مخزن درونی مان استفاده کردیم، بیش از حد از برکه ماهی گرفتیم، بی‌آن‌که وقت و دقت کافی به خرج بدهیم تا مخزن تصاویرمان از نو پر کنیم.

من از خود پرسیدم: چرا زمانی که حس می‌کردم، بسیار مسلط هستم، مغزم تمام دانسته‌هایش را به زباله‌دانی سپرد؟

حال کسانی که دلم برایشان می سوخت که احتمالا دانش کمتری دارند، نمره بهتری از من و دوستم می گیرند که خود را عالم می دانستیم.

امروز صبح وقتی دریافتم که من در ابتدایی ترین مرحله یعنی ورود داده، ایراد داشتم، خود را لبه چاه دیروز دیدم.

من امروز از این چاه بیرون آمدم، چاه بعدی کجاست؟

آیا درون چاه دیگری نیستم؟

پ.ن: جک مخفف جولیا کامرون است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا