داستانک «پیام خیانت»
پیام آمد که احمد به تلگرام پیوسته است.
عجیب بود شمارهای که مدتها کنارش گذاشته بود را برداشته باشد. شمارهای بود که هیچکس نداشت، جز خانواده و من.
سلامی فرستادم و گفتم: بهبه احمد آقا این شماره رو هم تلگرام نصب کردی؟ خوب بسلامتی.
آن طرف خط، در حال تایپ شدن بود که نتوانستم طاقت بیاورم و آنروزی که باهم کنار دریا، ویلایی ساحلی برای شبی اجاره کردیم، خاطرش نندازم.
آنشب بدجوری به دلم نشسته بود. سخت میتوانستم لحظه لحظه آن شب را فراموش کنم.
هردو با خیال راحتی باهم بودیم و آنقدر خوش گذشته بود که هر ثانیه، می توانستم مزه اش را حس کنم.
تایپ شدن انگار متوقف شده بود. من از آن شب می گفتم و منتظر بودم او هم چیزی بگوید.
-احمد جون! چی شده؟ توهم دلت هوایی شد؟ چرا چیزی نمیگی؟
یک لحظه نگران شدم. قلبم یک لحظه گواهی بدی داد. نکند….!
فورا به همان شماره زنگ زدم، کسی جواب نداد.
به شماره اصلی احمد زنگ زدم، رد تماس زد. بازهم زنگ زدم. پیام دادم:«کار فوری دارم، جواب بده.»
دوباره شماره را گرفتم. جواب داد. پرسیدم: تو شماره قبلی تو دوباره فعال کردی؟
-شماره قبلی؟ کدوم شماره؟
– همون که آخرش 2589 داشت.
-آهان! من نه! مبینا یه خط میخواست بخره، گفتم اینو برداره. چی شده مگه؟
-هیچی!
پ.ن: این داستانک اتفاقی و در میان مکالمهای به ذهنم رسید.
خیانت موضوعی است که کمتر به آن پرداخت میشود، اما متاسفانه به میزانی که مخفی میشود، چندان کم تکرار نیست.
یک حرکت ساده میتواند آنرا برملا کند، اما به سادگی نمیتوان اعتماد رفته را برگرداند.
داستانک روح سرگردان و طلبکار مادربزرگم را شاید دوست داشته باشید
2 دیدگاه دربارهٔ «پیام خیانت-داستانک 9»
استرس اون شخص واسم ملموس بود. فکر کنم همه در زندگیشون حداقل یک بار با این موضوع دست و پنجه نرم میکنن. چه برای خودشون چه نزدیکانشون. کلمهای کوچک اما سنگین و نابودکننده. در هر نوع رابطهای که بوجود بیاد آسیب شديدي وارد میکنه.
آره متاسفانه به نوع کمرنگش هم خیلی اتفاق میفته در حد دردودل هم به نظرم نابودکننده است