27 اسفند سال 1386 بود. کاری در دانشگاه نداشتم و به رسم دودَره کردن کلاسهای دانشگاه، خانه ماندم و به امورات شخصی پرداختم.
آدم کتابخوانی نبودم که کتابی دست بگیرم. آنروزها گوشی هوشمند هم، مرسوم نبود. پیامک و تک زنگ، نهایت ابراز علاقه و احوالپرسی از دوستان بود.
🥀گاه تصور میکنم آن روزها بدون کتاب و نوشتن مستمر، چگونه روزم شب میشد؟
حوالی عصر بود که پیامکی دریافت کردم. پیامک طولانی، فینگلیش و پر از ناسزای 18+ بود.
من که دختری پاستوریزه بودم و معنی بسیاری از اصطلاحات را به جهت نرفتنِ آبرو پیش دوستانم، حتی نمیپرسیدم، از خواندن این حجم از ناسزا، تپش قلب عجیبی گرفتم.
ژاله، دوست گرمابه و گلستانم بود که اکنون سوی دیگری از جهان را برای زندگی برگزیده و سالهاست، سرما و بیخورشیدی استکلهم را به هوای معتدل و نسبتا گرم رشت ترجیح داده است.
پیام را برایش خواندم اما تپش قلب برطرف نشد که نشد.
شماره ایرانسل و ناآشنا بود. حتی روز بعد، باقیمانده پیام به پیام اول اضافه شد که از دستاوردهای مخابرات آنزمان محسوب میشود.
بعد از عید که تپش قلب، آرام گرفت به شماره زنگ زدم. اوایل، کسی پاسخگو نبود. یکبار کسی جواب داد و کاملا خود را از ماجرای مسج بیاطلاع معرفی کرد.
(ایرانسل آنسالها شرایطی را فراهم کردهبود که هر شخص میتوانست بدون ثبت کارت ملی، شمارهای دریافت کند. الزام به ثبت شماره ملی، بعدها اجباری شد.)
پس از تعطیلات و شروع سال تحصیلی، عملیات یافتن نویسندهی پیامِ پر از ناسزا، برای من و ژاله آغاز شد.
عملیات هیجانانگیزی برای جفتمان بود و در حین این عملیات، به حقایق درِگوشی بسیاری از همکلاسیهایمان دست پیدا کردیم.
تقریبا خرداد بود که فهمیدم نویسندهای که این اندازه فحش و ناسزا بلد است و توانایی چفت و بست مسائل بیربط را به من دارد، چه کسی است؟
او از رفتوآمد من به اتاق دکتر رزاقی ناراضی بود، تصور میکرد به قصد نمره است.
درحالی که من به جهت علاقه وافری که به شخصیتِ استادِ دروس فولاد داشتم، همه دروس را با او، که سختگیرتر از سایرین هم بود، برمیداشتم.
در نمرهی این دروس هم همیشه نفر دوم کلاس بودم و این رفتوآمدها، هیچگاه تاثیری در اول شدن نمرهام نداشت.
همکلاسی دیگری که در یافتن نویسندهی پیام، یاریام کرده بود، قبل از معرفی شرط کرد، که باید پیام موردنظر را پاک کرده و عذرخواهیاش را بپذیرم.
💐به جهت احترامی که برایش قائل بودم، همانجا این کار را انجام دادم و پیامکی که بدجوری در حافظه موبایل و خودم سنگینی میکرد، برای همیشه محو کردم.
نقطهای در یک اتوپیای وسیع هم به مهندسی عمران ارتباط دارد
پ.ن: من مهندسی عمران خوانده ام و سال 1387 فارغالتحصیل شدم. سرنوشت مرا به سمت رشتههای مختلفی کشاند. اما همیشه مهندس بودم و هستم. 👷♀️
1 دیدگاه دربارهٔ «پیامک»
من نفهمیدم چرا اون شخص این پیام رو براتون فرستاد؟ به خودتون توهین کرده بود؟