پنجره‌های آدمی

خواندن داستان «یک پنجره» نوشته‌ی «هاروکی موراکامی» مرا به فکر فرو برد.

چگونه ممکن است، آدمی را به یک پنجره تشبیه کرد؟

یا

چگونه یک انسان می‌تواند برای فرد دیگری پنجره‌ای تعریف شود؟

با خود فکر کردم اگر من برای دیگران پنجره باشم، در توصیفم از چه نوع پنجره‌ای استفاده می‌کنند؟

پنجره‌ای کوچک، حصار شده و مخصوص سلولی انفرادی.

پنجره بزرگ رنگارنگ و رو به ایوان آفتابگیر خانه‌های قدیمی که اتاق همچون نقاشی یک کودک 3 ساله، پر از رنگ‌های درهم می‌شد.

پنجره‌های مشبک کوچک که نور از لابه‌لای مشبک‌ها، اجازه ورود نداشت.

پنجره‌های بزرگ با پرده‌های کرکره‌ای خانه‌ی قدیم مادربزرگ که هیچگاه به جهت امکان دیده شدن از بیرون، حق نداشتی آنرا تا بالا بکشی.

پنجره‌های راهروی قطار که بخشی از آن همیشه بسته و بخش کوچکی در بالا، تنها برای نفس باز می‌شود.

یا

پنجره‌ای چوبی که طاقچه‌ای را بغل کرده و و اجازه می‌دهد کنارش کتاب بخوانی یا لحظه‌ای مهمان نسیم شوی.

پنجره‌های دیگری هم می‌توان مثال زد؟

اگر بعضی از آدمها را درون خود همچون پنجره‌ای دل‌باز، زیبا و دل‌انگیز به تصویر بکشیم، شاید حتی آرزو کنیم تا کنارشان باشیم.

اما اگر در این نقاشی ذهنی، اشتباهی رخ داده باشد، پنجره‌ی باصفا، دریچه‌ی تنگ سلولی بزرگ می‌شود که حتی برای تنفس هم کاربرد ندارد.

دریچه نه تنها صورتی به سمت باغ ندارد و صوت بلبلی را نشانه نگرفته، بلکه برای قرارگیری در ستون اشیای بازی اسم،فامیل هم امتیازی در پی ندارد.

اگر به همه‌ی آدم‌پنجره‌ها، به همان ابعادی که هستند، بسنده کنیم می‌توانیم تنفس کوتاه از دریچه را هم تحمل کنیم. اما اگر بی‌جهت، انتظار بزرگی داشته باشیم، کنار پنجره‌ای دلنواز و زیبا هم آرامش را بغل نمی‌کنیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا