روایت پادشاه درون

دیروز در جلسه چهارم کلاس فن بیان، یکی از همکلاسی‌هایم موضوع «پیشرفت» را برای بداهه گوی‌ام انتخاب کرد. موضوعی بسیار جذاب که سال‌هاست میان کوچه، خیابان و بزرگراهش قدم زده و گاه نیز دربست گرفتم.

سالها پیش وقتی در محل کار با مشکلات جدی مواجه شدم، به شدت از آن و تمام افراد مربوط به کار، متنفر شدم. شهامت خروج و شروع کار جدید را نداشتم. مسئولیت زندگی با فرزندی کوچک و پرداخت اقساط متفاوت، شروع کار جدید را بسیار نامتعارف جلوه می‌داد.

اجبار حضور در محل کار را به گذران اوقات بیکاری برای یادگیری فعالیت‌های دیگر چسباندم.

هر لحظه‌ای که بیکار می‌شدم، فراگیری مهارتی جدید از طرق مختلف، اولین انتخابم بود.

بورس، ارز دیجیتال، قالی‌بافی و …

هزینه‌های بسیاری را هم متقبل شدم تا بدانم برای چه کاری ساخته شده‌ام؟

اگر به طور ناگهانی از کارم اخراج شوم، در صندوقچه‌ی مهارت‌های من چه گنجی وجود دارد که لعبتِ کسب درآمدش، جیبم را خالی نگذارد؟

همیشه صحبت از این روند پر از پستی و بلندی که با ناامیدی و شادکامی‌های بسیاری همراه بود، برایم جذاب است.

پس از پردازش موضوع در ذهنم، آن را پروراندم و به زبان خودم، بیان کردم.

بار دوم پادشاه درونم را بیدار کردم تا او، همین قصه را یک بار دیگر بازگو کند.

پادشاه درونم، شروع به سخن کرد و رُعایا از قصه‌ی کوتاه پیشرفت پادشاه، مستفیض شدند.

 

فریاد، رفیق نیمه‌راه خشم خاطره دیگری از کلاس فن بیان است

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا