وقت سَر بُریدن

روزهای دوشنبه‌ی در هفته، جزو پرکارترین روزهای هفته‌ی من است که باید بازدیدهای متعدد رو در زمان کمی بچینم و با تمام افراد تماس بگیرم و تلاش هم کنم که به هر کدام، سروقت برسم.

این سروقت رسیدن و نرسیدن، همیشه برام با حسهای ناخوشایندی همراه هست که دخالتی در ایجادشون ندارم، اما یه حس حسادت ناخوشایند هم هست که هر هفته همراهی‌ام میکنه.

در مسیر های رفت و برگشت از بعضی روستاها، از کنارقهوه‌خانه‌هایی رد میشم که وقت، مهمترین چیزی است به آدمها در آن عرضه میشه و همه مجبورند برای صرف آن، سرش رو با قساوت ببرند.

آدمها گاهی که دیگه از نشستن در فضای پر از دود و سیاهی قهوه‌خانه خسته می‌شوند، بیرون می‌روند، تا روی پله‌ای نشسته و زمان باقیمانده تا ناهار رو، کمی هم در فضای باز اعدام کنند.

وقتی ضرورت گزارش نویسی روزانه برایم روشن شد، حس کردم من با تمام وقتی که برای آموزش خودم و کمک به دیگران می‌گذارم، از تعریف و گزارش دادن کار و پروژه مهمی که امروز انجام دادم، عاجزم!

مطاعی که من همیشه برای انجام بعضی کارهام کم دارم، در این قهوه‌خانه‌ها به وفور سِرو می شه و این ناخوشایندترین حسادتی است که در عمرم تجربه‌اش می‌کنم.

وقتی، وقت را اینگونه به طوفان عمر بسپاریم، چه تعریفی از روزهای خود داریم؟

اگر بخواهیم برای هر روز یک تعریف مهم ارائه بدیم، می تونیم در چند پاراگراف بگیم که امروزمون رو چگونه سپری کردیم؟

 

گوش‌نوش 3 آبان 1402 منتشرشده در کانال تلگرام   https://t.me/taherehkhademi

گوش‌نوش ثانیه‌ها نارنگی‌اند را شاید دوست داشته باشید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا