سالها از روزی که تصمیمی انتحاری در استخر گرفتم، میگذرد. تنها سادهترین مهارت شنا یعنی کرال سینه را بلد بودم. البته آنزمان، اسمش را هم نمیدانستم. احساس آزردگی مداوم از بودن در قسمت کم عمق علت تصمیمم بود. فاصلهی میان قسمت عمیق تا کم عمق را سنجیدم و از پلههای قسمت عمیق پایین رفتم. چندین دقیقه طول کشید تا تصمیم گرفتم، حرکتم را آغاز کنم.
نفسم را زیر آب حبس کردم، حتی به جهت استرس قادر نبودم آن را از بینی تخلیه کنم. هنوز به توپهای پلاستیکیِ جدا کننده نرسیده بودم که تاجرِ نفسم، ورشکست شد و کم آورد. سرم زیر آب بود و دست و پاهایم، آخرین سرمایههایم برای عدم اعلام رسمی ورشکستگی بودند.
اما لمس توپهای پلاستیکی، جواب مثبت طلبکارانم برای دادن مهلت به من بود تا تهیدستیام را جار نزنند.
مهلت آنها به سر رسید و من، ورشکست نشدم اما دیگر فرصت سرمایه گذاریِ نَفس، در قسمت عمیق را به خود ندادم.
دیروز که از ابتدای جلسه هفتمِ کلاس شنا، به قسمت عمیق رفتیم، ترس از نرسیدن به توپهای پلاستیکی و شکستِ نفس، در حال اوج گیری بود. اما به دلیل حضور شریکی کاربلد، چندان نگران افتادن به فلاکت نبودم.
نفس میخواست ثابت کند که متاع زیاندهی برای سرمایه گذاری است. اما من قصد داشتم به او اثبات کنم که میتوانم هر موقع خواستم آن را بخرم و در زمان مناسبش بفروشم.
حین غوطهور شدن حس میکردم کسی یا چیزی مرا به زیر بکشد تا دوباره خاطره قرارگیری در آستانهی ورشکستگی را به من یادآور شود.
اما راهی میانبر پیدا کردم. به جای هرگونه دست و پا زدن و فرو رفتن، تلاش کردم همچون یک ماهی مرده، به سطح آب بیایم.
نفس به سوددهی رسید و حتی نزدیکِ پیشگاه تباهی نیز قرار نگرفت.