جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

وقتی ماهی‌ها آرزو می‌کنند

ماهی آرزو

سوار ماشین شدیم، اما چشم‌هایمان نمی‌دید. زیرا اشک اجازه نمی‌داد. شاید اگر می‌توانست کاری می‌کرد که پدر هم نتواند براند. پدر اما مسئولیت داشت. باید ما را به خانه‌شان می‌رساند.
اما ما لحظه به لحظه لباسمان خیس از شیر آب چشم‌هایمان می‌شد. آب‌ها هدر نمی‌رفت زیرا قطره قطره‌اش تبدیل به خاطره و تصویر می‌شد. خاطره‌هایی دور و نزدیک که خیال را به سفر می‌برد.

به خانه که نزدیکتر می‌شدیم، خیالات من مدام چادر عزا به سر می‌کشیدند و خود را مخفی می‌کردند.

سر کوچه رسیدیم. چشمان خیس من، آنچه را می‌دید، باور نداشت.

همه در ماشین، دلمان دروغ بودن خبر را می‌خواست اما مغزمان چیز دیگری را نشان می‌داد.

تصویرها را ورق می‌زدم تا چیزی شبیه به آنچه در گذشته دیده بودم، در آن خانه پیدا کنم.

اما نبود.

هر بار درب منزل می‌رسیدیم، پسر، در را باز می‌کرد و ما روی ایوان، خانواده را می‌دیدیم که با لبخند، انتظار می‌کشیدند.

اما آنچه که آنشب می‌دیدم، لبخند و انتظار برای همنشینی با ما نبود. قبل از ما مهمان دیگری وارد آن خانه شده بود.

غم، قبل از ما در زده بود. آنها نیز بدون اینکه بپرسند چه کسی پشت در است، او را در آغوش گرفتند.

چرا غم همیشه غافلگیر می‌کند و لحظه‌ای وارد می‌شود که انتظارش را نداریم؟

غم، خبر داد پدر و برادر سوار بر موتوری حین بازگشت از ماهیگیری، به جای راه خانه، راه آسمان را پیمودند.

پدر، خیاطی زحمتکش بود که از 8 صبح شنبه تا ۱۰ شب پنجشنبه، با سوزن و نخ و پارچه، قرابت عجیبی داشت و جمعه‌هایش را فرصتی برای استراحت اعصاب می‌دانست.

ماهیگیری به حدّی آرامش می‌کرد که تصادف ابرها، گریه‌ی آسمان و لرزش باد هم او را منصرف نمی‌کرد.

آن روز اما، ابر و آسمان و باد، تمام همت خود را برای ریختن اشک ما، به کار بسته بودند.

پدر و برادر تنها اجناس مذکر خانواده بودند که ناگهان محو شدند.

به گمانم آرزوی دیدار مجدد با خانواده توسط ماهی‌های روی موتور، برآورده شد. راه رودخانه را پیدا کردند و آنها نیز ناپدید شدند.

اما آرزوی آنها، راهِ پدر و پسری را به خانه بست.

آنچه از آن شب حیرت‌انگیز در وجود ما نگاشته شد، تخریبِ لبخند خانواده روی ایوان بود.

لبخند دسته‌جمعی، همچون خاطره‌ای نوشته شده روی یخ، برای همیشه آب شد.

 

ویرانی، گروگانگیر سنگ غصبی-خاطره‌ای از بازی جینگا در سال 1395 

گم شدن درون چالش – خاطره‌ای از هزارتو

سرشماری مگس‌های مُرده– خاطره‌ای از خانه‌ای سوخته و دلی که نسوخت

آبستنی نهان بود و زادن آشکار – خاطره‌ای پوشکی رها شده در طبیعت

مهیار، خاطره‌ای که نه زباله‌ است و نه بازیافتی– خاطره‌ای از کودکی و از مهدکودکم

رنج مکدّر یا گنج مکرر– خاطره‌ای از یک روز نوشتن با بچه‌ها

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید