واژهها در ذهنم بساط پهن کردهاند و حسابی قیل و قال راه انداختهاند.
به هر کدام میرسم میایستم تا ببینم اگر خودش، به اندازه قیل و قالش سر و صدا ایجاد میکند، آن را بخرم.
به واژهای رسیدم که از همه بی سر و صداتر است، صبوری.
گوشی بساط پهن کرده و منتظر است دیگران به سراغش بیایند. من به سراغش رفتم.
آن را برداشتم و میان دستانم سبک سنگین کردم.
ظاهری سبک اما وزنی بسیار سنگین داشت. نتوانستم با یک دست بلند کنم. حتی به کمک پاهایم نیز نیاز داشتم.
سر جایش گذاشتم و خواستم از دور نگاهش کنم. به سرم زد، بخرم. خریدم.
از وقتی خریدم مدام استفادهاش کردم. حالا دیگر وزن سنگینی برایم ندارد. انگار میان استفادههای مداومم، آب رفته است.
حالا میتوانم با یک دست بلندش کنم، در آغوشش بگیرم و زمینش بگذارم.