وقتی با نازپروردگی رشد صورت نمیگیرد
راحتی، نازپرودگی و زندگی بدون چالشهای جدی، ارزشی است که والدین امروزی به دنبال آن هستند و فراهمنمودن آنرا برای فرزند خود یک امر مهم تلقی می کنند. اما…
آیا این روش، فرزندان را برای یک دنیای خشن، پر از تغییر، به شدت ساختارگریز آماده میکند؟
آیا فرزندان ما در این روش، آمادگی جهت حل مسئله، چالشهای جدید و روبهرویی با تناقضات را فرامیگیرند؟
از داستان بودا شروع میکنم.
بودا یا سیدارته گوتمه در روشی از تربیت زندگی کرد که والدیناش تصمیم گرفتهبودند فرزاندشان از هرگونه آسیب، رنج و سختی دور نگاهدارند. آنها به جهت شاهزادهبودن از موقعیت اجتماعی و مالی خوبی برخوردار بوده و توانستند به طور تمام و کمال این امر را امکان پذیر کنند و سیدراته که پس از فوت مادرش به سرپرستی خاله و پدرش بزرگ شد تا سالهای متمادی از وجود درد و رنج و گرسنگی بیرون از قصر پر از نعمتشان هیچ اطلاعی نداشت.
اما این شیوه از زندگی که اکنون نیز به نوعی دیگر رواج دارد چه صدماتی به کودکان امروزی و بزرگسالان فردا وارد میکند؟
در این ساختار قرار است دریابیم چه چیزهایی فرزندانمان را نازپرورده، لوس، عاری از مسئولیتپذیری، ناراضی از همه کس و همه چیز بار میآورد؟
آنچه که باعث میشود فرزندان پرورش یابند رهایی از قید و بندهای مزاحم است نه راحتی و رهایی از هر گونه حس درد و رنج و ناراحتی.
قید و بندهای مزاحم همان قوانین دست و پاگیری که به هر دلیلی بر سر راه فرزندمان قرار می دهیم و میخواهیم آنها آنگونه باشند که مِتر ما میسنجد. متر خود را در همه ابعاد زندگی فرزند قرار میدهیم و خواهان آن هستیم که برای این مِتر فرزندی تربیت شود بالنده، نیکو و رشدیافته.
اما آنچه که به آن توجه نمی شود کسی که در این متر قرار می گیرد!
آیا او برای در این متر قرار گرفتن آمادگی دارد؟
آیا برای آنکه در این متر باشد یا نباشد انتخاب کننده است؟
آیا علاقه ای برای موفق شدن در حین قرارگیری در این متر دارد؟
آیا برای در این متر بودن نیاز به حذف عنصری از وجود خود دارد؟
آیا در این متر بودن او را از خود دور نمی کند؟
بالندگی، آزادگی، جوانمردی، عشق و مهربانی را در چه میبینید؟
تاکنون به شناخت این عناصر در کنار عناصر متضاد آن اندیشیده اید؟ تاکنون تصور کردهاید که به طور مثال آزادی کنار محدودیت معنا پیدا میکند و تا محدودیت درک نشود،آزادی محلی از اعراب نخواهد داشت؟
در باب پرورش فرزندی بالنده میتوان به این نکته اشاره داشت که فرزندان ما در نازپروردگی و کنار انواع امکانات و لوازم رفاهی، رشدی همراه با نبوغ و خلاقیت نمییابند و این علاقه و فلسفه امروزی که «چون ما سختی کشیدهایم بگذاریم فرزندامان سختی نکشند» از اساس ویران کنندهی هر شخصیتی میتواند باشد.
فرزندان نازپرورده تاب و تحمل رنجها و سختیهای بیرون از خانه را ندارند،مغز فعال و کنجکاو خود را برای مجموعهای از افعال ساده تبیین کرده اند و گاه از انجام کارهای بسیار سادهای ابراز ناتوانی یا حتی گیج شدن میکنند.
Coddle یا همان نازپروردگی که یکی از معانی این کلمه می باشد مجموعه ای از عواملی است که والدین در حق فرزند خود انجام می دهند و یا به آن پایبند هستند.
آنچه از نازپرودیگی باید دانست نشان دادن راه و روش درست و منطقی همه ی امور، در دسترس بودن همه لوازم رفاهی، استفادهی همیشگی از وسایل نقلیه برای مدرسه و کلاسهای متفرقه، تبیین راه و روش موفقیت در فرهنگ غالبشده بر جامعه از جمله مواردی است که والدین به آن توجه زیادی داشته و آنرا در تربیت و پرورش فرزند خود موثر میدانند.
آنچه که فرزندان ما رشد و تعالی میبخشد روبه روشدن آنها با چالشهای حتی گاه خطرناک است که باعث میشود آنها از قوهی تخیل و فعال مغز خود استفاده کرده و آنرا جهت رفع و یا حل مسئله پیشِ رو استفاده کنند.
عدم مواجهشدن آنها با این مسائل در سنین قبل از 7 سالگی باعث میشود آنها دنیای اطراف خود را دنیایی بدون پیچیدگی و در دسترس تصور کنند و برای آن قوهی تفکر و خلاقیت خود را در حالت خاموش قرار دهند. کاری که آموزش و پرورش نیز همین را میخواهد: عدم تفکر و گوش به فرمانبودن
اما واقعیت چیز دیگری است. به ماجرای زیر دقت کنید و به گزینههای بعد از آن فکر کنید.
روزی مادر ریچارد فرزند 4 ساله ی خود را به اطراف شهر محل سکونت شان میبرد و از او میخواهد راه خانه را پیدا کند. فرزند با کمی فکر به این نتیجه میرسد که می تواند و از ماشین پیدا می شود. پس از 10 ساعت به خانه میرسد.
کدام گزینه بیشتر نزدیک به فکر شما پس از خواندن این داستان دوخطی است؟
- چه کار جالب و جذابی!!
- کار خطرناکی کرد اما به نظرم بد نیست به انجام آن فکر می کنم.
- کارش رو انجام نمیدهم اما حس میکنم میتوان از ایدهاش استفاده کرد
- واقعا مادر بیفکری است و هیچوقت آنرا انجام نمیدهم.
آنچه که برداشت شما از عمل این مادر می تواند باشد شاید چندان مهم نباشد، در وقاع کاری که او کرد به نوعی در زمانه ی خودش نیز نوعی دیوانگی بود. اما این اتفاق در ریچارد سرنوشت ساز بود و باعث شد او دیگر هیچ جایگاهی برای ترس و ترسیدن در زندگی اش باز نکند.
اتفاقی که باعث شد او بر مسائل بعدی زندگی اش فائق آمده و همه مشکلات را تنها تله هایی برای توقف ببیند نه دیواری برای رد نشدن و جا زدن.
برای درک بهتر آنچه این مادر انجام داد سرنوشت ریچارد برنسون را در لینک اسم او بخوانید.
اما به رسم علاقهام به دادن تمرین در جلسات کوچینگ، اقدامکی را در پایان طرح میکنم و خواستارم که شما والد عزیز نتیجهی انجام آن را در قسمت دیدگاه برایم بیان کنید. تلاش میکنم در اسرع وقت پاسخگوی شما عزیزان باشم.
اقدامک: از همین لحظه تصمیم بگیرید هرروز فرزندتان را با چالشی که تاکنون با آن مواجه نشده و یا شما برایش حل کردهاید روبهرو کنید و او را برای انجام آن مسئله تشویق کنید
البته تشویق با توجه به مقاله 3 گام در جهت درونی کردن انگیزه ها در فرزندان.
منابع: پادکستهای A.J.Hoge از اپلیکیشن زبانشناس
کتاب ساده لوح کردن ما اثر جان تیلورگاتو
2 دیدگاه دربارهٔ «والدین نازپرور یا والدین مسئولپرور؟»
پسرم چهارساله که شد بهش اجازه دادم بره از سوپری وسط کوچه خرید کنه. خودم دم در میایستادم و نگاهش میکردم تا برگرده.
از اینکه این اجازه رو بهش داده بودم خیلی خوشحال بودم،شاید بیشتر از خودش. اما بمرور از اینور اونور خبرهای ترسناکی شنیدم که این مسئولیت رو ازش گرفتم.
علت خیلی از این ترسها همین اخبار ناگواره. اگه من هیچ خبری از دزدی و گم شدن بچهها نمیشنیدم مطمئنم که اجازههای خیلی بزرگتری بهش میدادم
حیفه این ترس شماست که اون روهم میترسونه