قبل از شیوع کرونا، مجالس شبانهی ماه محرم در منزل یکی از اقوام، به نحوی مملو از انسان میشد که گاهی حین شمارش کفشها برای اختصاص غذا، به اعداد قطار شده پشت هم، شک میکردیم.
اگر در آن شبها، به اشتباه، سوزنی از دست میافتاد، حتما به شانه یا دستی اصابت میکرد و باید با حجم زیادی عذرخواهی، مهمان را از ابراز درد کشیدن و ایجاد صدا منصرف میکردیم.
انگار فضای خانه که در حالت عادی به نظر کوچک میرسد، در حرکتی هوشمندانه خود را کش داده و گنجایشش را برای مهمانانش بیشتر میکرد.
وقتی از سوی دوستان 5 صبحی و تعدادی مخاطبانم در خصوص تعدد کتابهایی که در حال خواندن هستم، مورد سوال قرار میگیرم، حس میکنم شاید تصمیم اشتباهی گرفتهام که این حجم از گسترده خوانی را روال کارم قرار دادهام!
اما همپوشانیهای اتفاقی و به دفعات زیاد مرا به کارم مطمئنتر میکند.
مانند امروز
پادکست «نابغهی فراموش شده» در خصوص تسلا و ادیسون در اپلیکیشن زبانشناس را چند روزی است شروع کردهام.
از قضا، آخرین بخش از مبحث «سوگیری متعصبانه و منطق انگیزشی» در کتاب «دام نبوغ» نیز، پای تسلا و مغزِ توجیهگر و سودجوی ادیسون را مثال زد.
❓جذاب نیست؟
شاید گاهی حس کنم که مجبورم بعضی قسمتهای کتابها را برای یادآوری موضوعش، دوباره مرور کنم، اما مگر همین دوبارهخوانی مفید نیست؟
🧠مغز ما این توانمندی را دارد که هنگام ورود دانشهای متعدد و حتی زیاد، ظرفیتش را افزایش داده و هر لحظه پذیرای مهمانان دوستداشتنی و جدید باشد.
چرا این فرصت شگفت را از خودم بگیرم؟
❓جالب نیست وقتی یک فضای فیزیکی در این شبهای عزیز، خود را برای جا دادن مهمانان دوستداشتنیاش کش میدهد و بزرگ میکند، مغز ما ناتوان در مدیریت دانشهای مورد علاقهاش بوده و نتواند به خود فرصت انبساط دهد؟
❓آیا مغزمان از یک فضای فیزیکی هوشمندتر و آگاهتر نیست؟