📝من و نوشتن باهم چه هستیم؟ دو دوست ساده؟ دو دشمن؟ دو دوستِ صمیمی؟ دو رفیق قدیمی؟ دو یار عاشق؟ دو عاشق بهم نرسیده؟ یکی عاشق و یکی فارغ، که مدام فارغ، پا عقب میکشد، اما با دست فرا میخواند؟
واقعا چه هستیم ؟ اگر دوستیم، برای هم گل میخریم؟ من عاشق گل هستم، او نیز هست؟ او نیز دوست دارد کسی برایش گل بخرد یا تولدش را تبریک بگوید؟
اگر باهم دوست هستیم، چگونه دوستی هستیم که حتی تاریخ تولد هم را نمیدانیم؟
یا دوستانی اجتماعی هستیم که گاهگاهی بهم سر میزنیم؟
🖌به گمانم نوشتن، برای من دوستی خجالتی است که تا صدایش نکنی، تا مهمانش نکنی، تا برایش مقدمات آسانساز فراهم نکنی، به راحتی دُم به تلهی مهمانیِ یک مغز شلوغ مانند من نمیدهد.
براحتی آنچه را که میخواهد به دوست خود بگوید نمیگوید.
گریزان است از خودخواهانی که نوشتن را تنها مقالههای شسته و رفته میدانند و میخواهند وقتی دست به قلم شدند، چنان بنویسند که گویی وقتی از مادر زاده شده بودند، کتاب پنجمشان به چاپ هفدهم رسیده بود.
نوشتن، دوستِ هرکه او را بخواند، نمیشود. او در انتخاب دوستانش بسیار دقت میکند. او نمیخواهد دوست کسی باشد که قدرش را نمیداند.
❓آیا تصور میکنید او کارت دعوت برایمان میفرستد که دوستیمان را آغاز کنیم؟ یا او مدام پیام میفرستد که بیا و با من بازی کن؟
نه هرگز او دوستی بسیار محجوب و متین است. وقتی درون قلب و مغزمان مینشیند که خودمان بهترین کارتها برایش فرستاده و دعوتش کرده باشیم.
چطور انتظار داریم وقتی از زمان کودکی، نوشتن را مساوی با درست نوشتن، بیغلط نوشتن دانستهایم، او برایمان فرش قرمز پهن کند؟
✏️وقتی ترسیدیم با خود واقعیمان که ممکن است بد بنویسد، اشتباه بنویسد، غلط بنویسد، حروف درست یک واژه را نداند، مواجه شویم، میتوانیم برای همنشین شدن با او، منتظر پیام از جانب او باشیم؟
اگر بدانیم که نوشتن، بینهایتی از تفکر و زیستن است، دوستی صمیمی و دوستداشتنی است، میتواند گاه قهر کند، گاه دلخور شود اما دوباره برمیگردد به آغوشمان، بازهم نازش را نمیکشیم؟
اگر وقتی کنارمان قرار گرفت، بیقرار شویم، در آغوشش گیریم و سر به شانهاش بگرییم، آیا باز هم از دوست شدن با او سرباز میزنیم؟
🌺
نوشتن، دوست بدقلقی است که وقتی با چوب قضاوت بر سرش میایستیم تا تنها درست و بیخطا بنویسیم، روی برگردانده و آرام، شگفتی نگاه مهرآمیزش را از ما دریغ میکند.