نفس، حریف کودک درون

دیروز کودک درونم، کار، دستِ پای راستم داد.

حسابی بازیگوش شده بود. در حال حمله به زمین حریف قرار داشت که به ناگاه دید، دروازه خالی است و حریف در حال گل زدن است. تیم تکنفره‌‌ی کودک، دفاع نداشت تا از دروازه حفاظت کند. فقط باید به جای دروازه حریف، به دروازه خودی هجوم می‌برد تا مانع از گل خوردن شود.

اما در مسیر حمله، پاها که فقط توپ را می‌دیدند، هنگام حواله‌ی شوت، جاکفشیِ سفید و قهوه‌ای رنگ را ندیدند.

روی جاکفشی سیاه شد، وقتی دید پای کودکی در حال درد کشیدن است.

عدم تعادل کل بدن، باعث شد دروازه بجای توپ، هدف حمله قرار بگیرد و بشکند.

والد درون سر رسید و نگاه منتقدانه‌اش را نصیب کودک کرد.

مهدیار که صورتی نالان را در حال مشاهده بود، فورا لیوان آبی دستش داد و بعد والد او را روانه کلاس کرد.

والد، سعی کرد بدون سرزنش، از کودک مراقبت کند. امتحان روز شنبه را یادآور شد، تا از سکوت خانه استفاده کرده و کمی درس بخواند.

اما درد و درس، ناسازگاری‌شان را آغاز کردند و حضور همزمان همدیگر را رو و زیر میز، نمی‌توانستند تحمل کنند.

ساعت حدود یک ظهر بود که به کمک دوست عزیزی و پس از عکسبرداری، والد فهمید کودک، چه بلایی سر پای خود آورده است. یکی از استخوان‌های انگشت وسط پای راست، مو برداشته بود.

دوست عزیز زحمت کشید و بالاخره در تزریقات اورژانس، آتلی با دو چوب بستنی برایش بستند. کودک درون قبل از آن نمی‌دانست چوب بستنی غیر از در آغوش گیری نصفه و نیمه‌ی بستنی، بعنوان آتل هم کاربرد دارد!

اما نفس از هنگام برخورد، همچنان خود را به مردن می‌زد و سعی می‌کرد هر دم و بازدمی را به دقت بشمارد.

تفسیر بازیگوشی برای نفسی که نای حرف زدن هم نداشت، دشوار بود.

اما بالاخره او نیز می‌فهمد که فریاد درماندگی‌اش هم نمی‌تواند کودک درون را ترسانده و بازیگوشی‌اش را متوقف کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا