رمان «کیمیا خاتون» نوشتهی «سعیده قدس» را دیشب با گریستن تمام کردم. دختری به غایت شاهزاده، اسیر تمایلات یک مرد به ظاهر خداجو شد که هزاران حرف گفته و نگفته از او بجای مانده است.
شاید نتوان براحتی کل کتاب را قضاوت کرد. اما سوال مهم من امروز از تاریخ ننوشته شده این است:
کیمیا خاتون از درد عشق به «شمس» بعد از 3 روز فوت کرد یا زیر ضربات خشمِ حسادتِ جنونآمیز شمس، نَفَسش را به هوا تحویل داد؟
کاش فیلم سینمائی «مست عشق» که «حسن فتحی» به تازگی آنرا ساخته است، حقیقت را آنچنان که اتفاق افتاده، فارغ از جلوههای بصری سینما نشان دهد. «حسن فتحی» در فیلمهای تاریخی گذشتهاش ثابت کرده که تاریخ را نه از پس قضاوتی مردپسند، بلکه پشت سنگر حقیقت میجوید.
دیشب حین بیخوابی و میلم به اتمام کتاب، کیمیا را بار دیگر دختری رها در باغ و در حال اشک ریختن برای پرستوها دیدم.
پرستوهایی که او با مهربانی بیجایش، آنها را مرده به مادرشان تحویل داد و حالا پس از گذشت عمری گران و پر درد، خود را به نفرین پرستوها، دچار میدید.
کیمیا خاتون در روزگار مردسالاری و پچپچهای کلاغگونهی زنان بیوهی حرم، در حالی جان سپرد که تنها گناهش این بود که «شمس» روزی عاشقش شد.
پ.ن: این رمان، نثری بینظیر از سعیده قدس (بنیانگذار محک) است که در تحقیقاتی از متون بجامانده و به عمد فراموششده از دوران مولانا، مرگ کیمیاخاتون را برخلاف آنچه در تاریخ ذکر شده، عنوان میدارد.
کیمیا خاتون به روایت تمام کتب، دخترخواندهی 17 سالهی مولانا بود که به درخواست شمس 60 ساله، به عقد او درآمد. اما مدت کوتاهی پس از ازدواج، جان سپرد و شمس نیز سر به بیابان نهاد و او نیز پس از مدتی فوت کرد.