ساعت از 10 گذشته بود که پیاده در حال برگشت از جلسهای به خانه بودم. غرق در افکارم، میان موضوعات مطرح شده، شنای پروانه و قورباغه و … را تمرین کردم.تنها موضوعی که نگرانم نمیکرد، امتحاناتی بود که در پیش داشتم.
آنچه که در ذهنم، مارشی منظم داشت، محتواهایی بود که باید برای گپوگفت بعدی آماده میکردم که به جهت جذاب بودن موضوع، نیاز به بررسی و تفکر عمیقی روی آن داشتم.
من در اتاقک افکارم قدم میزدم که صدایی بلندی، توپی به شیشهی اتاقم زد:
«وقت داری همش تو گوشی بچرخی، اما وقت نداری این لباسا رو جابهجا کنی؟»
دیالوگی که به قطع میان مادر و فرزندی جاری شده که در آن مادر، صادرکننده حکم است.حکمی از بالا به پایین صادر میشود، بُرّنده وارد میشود و احتمالا بخش مهمی از تنِ یک رابطه را جدا کرده و دور میاندازد.
در یادروز 20 آذر و گپوگفت 16 آذر، کلام را به توپی شبیه کردم که میان خود پرتاب میکنیم.
پرتابهای با قدرت در مکالمهای پر از خشم، پرسرعت و به قصد آسیب وارد میشوند.گاهی در این پرتابها، توپ آسمانی میشود و شنونده، با خارج شدن از مسیر توپ، آسیب را کم میکند. اما اگر در مسیر قرار گیرد، قطعا آسیبی نوشجان میکند.
گاهی هم شنوندهای که متوجه شدت ضربه شده، میخواهد پاسخ درخوری بدهد. با تقلید از شدت آن، برگشت آتشینی به توپ وارد میکند.سوال مهم که بارها و بارها پرسیدهام: چه میماند از این رابطه؟
️قدم زدن میان افکار دچار اختلال شد، اما متوقف نشد. زیرا پاسخ بلندی نشنیدم و ادامه مسیر، با توپی که در اتاقک افکارم قرار داشت، کمی روپایی زدم
رابطه- قسمت 1
رابطه قسمت 5