وقتی خوابی، فقط خوابی و هیچ کار دیگهای نمیکنی. آخر مگه میشه؟ یعنی یه رویای ناقابل هم بهت محل نمیگذاره بیاد و یه سری بهت بزنه؟
خیلی بیخیالی بخدا! آخه خودتم قبل از خواب از همه فکرها خالی میشی، میری میگیری میخوابی؟ انگار نه انگار.
حداقل با یه فکری بخواب، همون رو بیار وسط که یه رویا ازش ببینی!
خسته نمیشی از بیرویائی؟
من دلم تنگ شده بیام و یه جولانی بدم وسط رویاهات!
حتی منم دلت نمیخواد ببینی؟
واقعا که! من که دلم میخواد یه خورده بیام و ببینمت، خوب توهم یه فکری که خودت وسطش یه نقشی داشته باشی، بنداز تو کلهات که قشنگ پُرش کنه، منم بیام.
توروخدا!
امروز با کسی دعوا نکردی؟ هیشکی بهت بدو بیراه نگفته؟ هیشکی حقت رو نخورده که لَجِت ازش دربیاد؟ هیشکی بهت توهین نکرده، بخوای تو خواب سر به تنش نباشه؟ هیشکی حواست رو موقع رانندگی پرت نکرده؟
البته میدونم این آخری اونقدر کم برات اتفاق میفته، که نمیتونه بیاد تو رویاهات.
آخه تو چطور زنی هستی که هفتهای یه بارم پشت فرمون نمیشینی!
دوچرخه هم شد وسیله رفت و آمد؟ خوب البته همون هم بد نیست. هیشکی نبوده که بخواد از روت رد بشه؟
یه کاری کن، خواهش میکنم، من میخوام بیام وسط یه رویا دلم یه کم باز بشه.
دیگه همین نامه هم برات نمینویسم ها!!!
نامه به پسری که به آسمان سپرده شد
نامه به لپ تاپ
نامه به دوستی ناشناس
نامه به نویسنده-مغزی خالی از عاطفه
نامه زنی عاشق به همسر سربازش برای رویا
نامه به نویسنده- غیاث
نامه به نویسنده-روحِ لرزانِ فلاسفه و نوید جزا
نامه به نویسنده- رها شده از تن