نامه به شاعر معروف عرب کتاب «آدرنالین» غیاث المدهون
سلام غیاث
کتاب شعرت که شاید برایم بیش از هر چیز برایم اعجاب انگیز بود.
تمثیلهایت به قدری برایم دلچسب بود که در دل هردوی شما، هم خودت و هم مترجم را تحسین میکردم که چگونه این همه ایجاز در کلام را به زبان آوردی و او به زبان دیگری برگرداند.
از فصلی که برای خرید غم به بازار رفتید، عاشق کتاب شدم. از آنجا که با ایده خرید غم به بازار رفتی، اما اضطرابی هم نصیبت شد و مسیر زندگیات را نیز همان اضطراب تغییر داد و شاعر شدی.
دلم گاهی برایت سوخت که جوانیات را در فرار و غربت و سرگردانی گذراندی و تعلق به جایی که در آن بودی را حس نکردی.
جایی که گفتی شاید از گلوله دور افتادهای، اما به افسردگی و خودکشی ناشی از آن، بسیار نزدیک شدهای.
یا آنجا که گفتی مشکل جنگ آنها نیستند که رفتند، مشکل جنگ آنهایی هستند که ماندهاند.
راستش فکر میکنم مشکل مرگ هم همین است. گاهی دلم برای آنها که رفتهاند و نتوانستند به آرزوی خود برسند، میسوزد. اما بعد با خود فکر کردم که این منم که در زندان دنیا گیر افتادهام و آنها رها هستند تا حتی شاید به آرزوهای خود نیز برسند.
یا آنجا که از فریتس هابر گفتی که دو چیز را کشف کرد. بار اول با کشف آمونیاک باعث شد افراد بسیاری از گرسنگی نمیرند و بار دوم با کشف گاز کلر باعث شد آدمهای بسیاری براثر خفگی بمیرند.
شاید او در ذهنش به دنبال برقراری این تعادل بود که به آن رسید.
غیاث، جایی از نوبل گفتی و پرسیدی او را کاشف دینامیت میشناسیم یا موسس آکادمی نوبل که تمام ثروتش برای آکادمی قرار داد تا یادگاری ماندگای از او باشد؟
تا قبل از این صفحه باور میکنی که اصلا نمیدانستم آلفرد نوبل دینامیت را کشف کرده و برای اینکه نامش به بدی یاد نشود، تمام ثروت هنگفتی را که از تولید و فروش دینامیت بدست آورده بود، وقف آکادمی نوبل کرد.
سوال دیگری هم پرسیدی که ذهنم را مشغول کرد.
راهحل دو کشور از زمین دورتر است یا سیاره مشتری؟
من اولی را دورتر میدانم. زیرا سیاره مشتری برای دور ماندن از زمین آفریده شده، اما کسانی که راهحل دو کشور را در جیب خود دارند و ارائه نمیدهند، گویی برای تفرقهافکنی آفریده شدهاند.
البته که در آفرینش آنها این هدف تنظیم نشده بود، خود با دستکاری در تنظیمات کارخانه، اهداف خود را به گونهای پلیدانه تغییر دادند.
غیاث، عاشق قسمتهایی از کتابت هستم که بیجانها، جان میدهی.
گاهی به معصومیتشان حسودیام میشود. آنها بیتفکر به زندگی خود ادامه میدهند و آدمِ دو پا با تفکر به زندگی خود و دیگران گند میزند.
غیاث، تو استادی در ترکیب های ذهنی و عینی، تو استادی در ایجاد ترکیبهای به ظاهر بیربط، اما در عمق ماجرا، به سرنخی متصل.
ببخش غیاث، نامه ام کمی طولانی شد.
🙏برایت آرزوی عجیبی دارد. آرزوی حس تعلق، حس تعلق به هر آنجا که اکنون در آن هستی. شاید کنار این حس تعلق، شعرهای جذابتری از پیوند این حس با اطرافت بِسُرایی.
نامه به پسری که به آسمان سپرده شد
نامه به لپ تاپ
نامه به دوستی ناشناس
نامه به نویسنده-روحِ لرزانِ فلاسفه و نوید جزا
نامه زنی عاشق به همسر سربازش برای رویا