مهاجرت شنریزه‌ها-داستانک 25

اینجا همیشه کویری بی‌آب است. گهگداری آب سرازیر می‌شود، اما این کویر به قدری تشنه است که با چند قطره، نمی‌تواند سیراب و شاداب شود.

از دیروز اتفاقات عجیبی رخ داد. از وقتی متوجه شد که در کلیه‌های چپ، تعدادی شنریزه متولد شده‌اند، آرام و قرار ندارد. مدام طناب می‌زند و تا می‌تواند به کویر وجودش، آب از طرق مختلف وارد می‌کند.

گاهی هم تمام دریچه‌ها را به یکباره باز و سیلی ناگهانی ایجاد می‌کند.

اگر زودتر شروع کرده بود، اگر زودتر متوجه زایمان شنریزه‌ها شده بود و …

اما ما عادت کردگان به کویر خوشحالیم. همین که او پس از تولد شنریزه‌ها متوجه شده که بدنش از بی‌آبی رنج می‌برد، کافی است.

حالا باید با سیل‌های پیاپی شنریزه‌هایی که در مکانی اشتباهی متولد شده‌اند را به مهاجرت ترغیب کند.

ویزای خروج فوری‌شان صادر کند و از دست حرکت‌های نابجایشان خلاص شود.

 

رخداد: مدتی است متوجه شدم که دچار شنریزه در کلیه‌ی چپم شدم و باید با اصلاح سبک زندگی، به بدنم آب بیشتری برسانم. دیروز که نتوانستم روزه بگیرم، به فواصل مختلف 4 لیتر آب خوردم و تمام بدنم دچار سیلی نابهنگام کردم تا بلکه شنریزه‌ها از وجودم مهاجرت کنند.

 

ساعتی جلوتر از زمانه-داستانک 23

یعنی مادر خوبی نبودم؟داستانک 22

قوطی بگیر و بنشین زندگیِ من-داستانک 26

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا