جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ملاقاتی به رنگ نوشتن

ملاقات

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را نظاره می‌کند!

استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟»

شاگرد گفت: «گریه می‌کنم تا طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم بکنم، و برخوردار از لطف خداوند بشوم!»

استاد گفت: «سوالی می‌پرسم، با دقت به آن پاسخ ده.»

شاگرد گفت : «با کمال میل استاد.» استاد گفت: تو اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟»

شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم‌مرغ آن بهره‌مند شوم.»

استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟»

شاگردگفت: «خوب راستش نه…!نمی‌توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!»

استاد گفت: « حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!»

شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم‌ها، برایم مهمتر و با ارزش‌تر خواهند بود!»

استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند، چنین باش. همیشه تلاش کن، تا با ارزش‌تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسان‌ها، هستی و کائنات

خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را بدست آوری.

خداوند از تو گریه و زاری نمی‌خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی و با ارزش شدن را می‌خواهد و می‌پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..!

ملاقات من

روزهایی که کتاب «تئوری انتخاب» را به صورت صوتی از کست‌باکس می‌شنیدم، آخرین روزهای گریه و زاری من بود. روزهایی که از لجبازی برای سرزنشِ مداومِ آدم‌ها و اتفاقات گذشته‌، دست کشیدم. روزهایی که تصمیم گرفتم، بدون اینکه به دنبال مقصر برای آن روزها باشم، به سمت راهی برای ساختن آینده‌ای جذاب‌تر حرکت کنم.

من تنها با گریه و زاری قصد بهبود حال و آینده‌ام را داشتم. در حالی که بهبود از مسیرِ واگذاریِ گذشته، به گذشته عبور می‌کرد.

طی یکسال، کتاب‌ها و دوره‌های متفاوتی را گذراندم.

به آذر ماه سال ۱۴۰۱ رسیدم. در این ماه، علاوه بر شرکت در کلاس‌های آنلاین متعدد، در یک کلاس فشرده به نام وبلاگ‌نویسی نیز شرکت کردم.

وبلاگ‌نویسی برای من که تنها شش ماه از شروع نوشتن مستمرم می‌گذشت، قدم بزرگی بود. مخصوصاً وقتی از استاد گرانقدری شنیده بودم:

«نگهداری یک سایت همانند نگهداری پیرمردی از کار افتاده است. پیرمردی که هر روز باید به تیمار روح و جسمش بپردازیم.»

با همه تردیدم در خصوص وبلاگ‌نویسی، آنرا پیگیری و تمریناتش را انجام دادم.

یکی از اولین تمرین‌های کلاس، سر زدن به کتاب «شاهراه تاثیرگذاری» بود.

کتابی که آن را طی چهار روز، حین سفر به اصفهان، در شهریور همان سال خوانده بودم.

کتاب خوش‌خوان و ساده‌ای که فاصله‌ی استراحتِ میان گشت‌وگذارها در اصفهان را، همچون قند قبل از فرو بردن چای برایم شیرین می‌کرد.

چرت عصرگاهی‌ام با سطل آب یخی در همان ابتدا پاره شد و من تمام آنچه از تولید محتوا و نویسندگی می‌دانستم، از روی میز ذهنم کنار زدم.

نویسنده در ابتدای کتاب همچون اسمش، بی‌پروا به بیان خاطراتش پرداخت. خودسرگذشتی که حاصلش، تبدیل رنج به فرصت، تلخی به شیرینی و تنهایی به دانش بود.

او خواست کلانترِ تعداد زیادی جوجه نویسنده باشد و جسورانه تلاش کند جوجه‌ها، توانایی و مهارت خود را در نوشتن بالا ببرند.

کمتر کسی می‌تواند جدا شدن والدینش از یکدیگر را، اسباب‌کشی آشوب به سمت آرامش بداند، نویسندگی را به کاریکاتوریست شدن ترجیح دهد و برای اسیر نشدن میان خیابان‌های تکرار و روزمرگی، کرایه‌های رفت و برگشت به دفتر مجله‌ها را جیب به جیب کند.

اما او شاهین بود و هست.

  • می‌تواند بی‌غذا نوشتن آغاز کند.
  • انرژی‌اش را در پازل نویسندگی ذخیره کند.
  • و هر لحظه و هر جا در پی یافتن طعمه‌هایی برای سیر کردن خود و جوجه‌ها باشد.

چه کسی حضور در زندان را به بودن در آزادی ترجیح می‌دهد؟

اگر این سوال را دو سال پیش از من می‌پرسیدند، در جواب می‌گفتم: هیچکس.

اما امروز جوابم فرق می‌کند.

به نظرم نویسنده‌ی شاهراه تاثیرگذاری می‌تواند سال‌ها در یک حصر کاغذی بماند.

او با نشان دادن پیچ و خم و تله‌های* شاهراه محتوا، کمیت را مهمتر از کیفیت جلوه می‌دهد، به پایین کشیدن جنازه‌ی هنرمند درون از روی دوشمان کمک می‌کند تا نسخه جدیدی از وجودمان را بروزرسانی کنیم.

جوجه‌ها نیز همراهش در این مسیر بارها گرفتار تله می‌شوند، اما رنج شروع کردن را برای غافلگیری آینده تحمل می‌کنند.

تابستان سال گذشته و در زمانه‌ی بی‌قندشکنی، میانِ لایوهای صبحگاهی، سرو کله گربه‌ای پیدا شد که بعدها فهمیدم گربه‌ی خانگی استاد است.

گربه‌ای ملوس و دوست‌داشتنی که دلم می‌خواست باور کنم، عاشق جوجه‌ها شده است. اما انگار این عاشقی، دروغی بود که به خود می‌گفتم و او دیگر تمایلی به حضور در جلسات بعدی نشان نداد.

من ماندم و عشق یکطرفه‌ی جوجه‌ای به شکارچی‌اش.

گاهی که یاد آن ملوسک می‌افتم، در خیالاتم تصور می‌کنم، او حتمی دلش برای دیدن جوجه‌ها تنگ شده است، اما چون هیچگاه مانند صاحبش به نوشتن علاقه‌ای نداشته، فرصت ابراز این عشق پنهانی را پیدا نکرده است. زبان بسته با میومیو هم که نمی‌تواند عشقش بازگو کند

چوب معلم گر بود زمزمه‌ی محبتی             جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

نوشتن ملاقات

 

و ما به خاکِ نوشتن و خاکی شدن حین نوشتن عادت کردیم. حظّ شنیدن صدای تایپ کردن و قلم زدن در زندان کاغذی، حتی با وجود چوبِ معلم، جمعه نیز ما را به مکتب آورد.

و شاید تنها این حظ بود که باعث شد بدانم، همیشه مدیون آنم که عاشق انجیر خیس‌خورده و نوشتن است و نباید هیچگاه پا پَس بکشم.

 

 

 

 

*مهدیار در اولین مواجهه‌اش باسرعت‌گیر، آنرا «تله» خطاب کرد. به نظرم چندان هم بیراه نگفت.

6 دیدگاه دربارهٔ «ملاقاتی به رنگ نوشتن»

  1. سلام عزیزم. خوب بود .و من نیز از کتاب تئوری انتخاب بارها کمک گرفتم.
    طاهره جان جاهایی کلمات بهم چسبیدن.و جایی نوشتی اگر اگر مرغ را پرورش دهی
    دوبار تکرار کردی
    طاهره کمی جملات رو بقول استاد ورز بده تا نرم تر شود .
    البته ببخشید که گفتم .من خودم هم نیاز به هزار بار بازنویسی دارم
    مرسی

  2. چقدر تجربه‌ی این شاهراه تاثیرگذاری، مشترک است‌ عالی نوشتی، جوجه‌هایی که این مسیر نوشتن را بال بال می‌رچزنند، تا به پرواز در بیایند. عالی بود طاهره‌جانم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید