سال 1378 بود که موبایل وارد ایران شد. من اولین موبایل را در دستان پدر و از برند «زیمنس» دیدم. گوشکوبی یُغور که تلاش بسیاری میکرد سنگینیش را بر دستانم نشان دهد.
کاوری پارچهای داشت و بر روی صفحهی اصلی، محافظی پلاستیکی و بیرنگ نمایان بود. زیر آن پلاستیک بیرنگ و در هنگام فشار دکمهها، رنگی بنفش ظاهر میشد.
پس از مدتی پدر این موبایل را به مادر داد و برای خود موبایلی با برند «صاایران» خرید. برندی که هم اکنون نامی از آن در صنعت تولید تلفن همراه وجود ندارد. موبایل صاایران پدر، شکل متفاوتی از برند قبلی داشت. علاقه به گوشکوب بودن در این مدل کمتر بود و رنگ زیر جلد پلاستیکی آن، سبز یشمهای بود.
ورود موبایل به ایران بیشتر جنبه تجملاتی داشت، زیرا تا مدتها امکان تماس با پدر چندان میسر نبود.
چندین بار تماس میگرفتیم و صدای اپراتور محترم را با کلمات نامحبت آمیز پاسخ میدادیم؛ بلکه شرمگین شود و تلاش جانانهای برای یافتن پدر انجام دهد. صدای اپراتوری که همیشه میگفت:
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.
هنوز آهنگ و لحن اپراتور را به خاطر دارم.
یک بار که پدر با تلفن ثابت، شماره تلفن همراه خود را گرفت. دو تلفن همچون همکلاسیهای بسیار صمیمی، کنار هم بودند، اما انگار بلد نبودند با همدیگر ارتباط برقرار کنند. بازهم سروکلهی همان اپراتور محترم پیدا شد که بگوید: مشترک مورد نظر(که البته میدانم بغل دستم نشسته) در دسترس نمیباشد.
دیروز حین جلسهی مکمل نویسندگی برای دوره کتاب نویسی، پسرم(مهدیار) با گریهای بیش از اندازه، به سمتم آمد. به قدری این اتفاق با سرعت انجام شد، که نتوانستم تصمیم بگیرم چگونه بدون خارج شدن از ضبط و اداره جلسه، او را نیز آرام کنم؟
از پدرش خواهش کردم که صدایش را بشنود و من بتوانم جلسه را بدون وقفه ادامه دهم.
دیشب با خود فکر کردم، شاید اگر مادر مسئولیتپذیرتری بودم، همان لحظه همه چیز را وا میگذاشتم و به کودکم میرسیدم. اما بعد به خود گفتم: آیا من در قبال جلسهای که با آن متعهد بودم، مسئولیتی نداشتم؟
❓به واقع کدام یک ارجحتر بود؟
ادارهی جلسه یا مادر بودن؟
مدتها طول کشید که با اشتیاق روزافزون به موبایل، آنتندهی بهتر شد و جز در موارد اندک اعم از پارکینگ و آسانسور و مناطق کور، شنیدن صدای اپراتور به دفعات متعدد کم شد.
در واقع شنیدن گاه و بیگاه نوایش، به جهت عدم تکرار چندان حس ناخوشایندی را ایجاد نمیکرد و میدانستیم پس از خارج شدن مقطعی از مناطق کورِ آنتندهی، به زودی پدر یا مادر را در دسترس خواهیم داشت.
شاید به باور بسیاری (از جمله همسر جان) مادر بودن یعنی در دسترس بودن همیشگی!
اما به باور من، عدم رسیدگیِ آنی و دائمی به کودک، معنای بیتفاوتی و ارجح بودن دیگران نیست.
چرا که این اتفاق، مقطعی است و او درمییابد مادر میتواند گاهی هم در دسترس نباشد.
ساعت از ۴ گذشته بود و خواب اجازه نمیداد، لذت بیداری سحر را تجربه کنم که مهدیار با بوسهای باعث شد خواب، بار و بنهاش را ناگهان جمع کند.
او نه تنها حس بیاهمیتی و دوست نداشتن از رفتار دیشب مادرش، برای خود ترجمه نکرده بود، بلکه آرام و در مهربانانهترین حالت درخواست، بیدارم کرد تا از من بپرسد:
ساعت چند است؟
پ.ن: در سایتهای بسیاری به دنبال عکس موبایلهای پدرم گشتم اما نتوانستم آنها را پیدا کنم. انگار عکسی از آنها نیز، همچون خودشان را تنها باید در خاطراتم جستجو کنم.