من اکثر روزها مسافرانی دارم. مسافرانی از جنس کاغذ. آنها که وقتی عزم سفر میکنند، چشم انتظاری من آغاز میشود.
چشم انتظاریشان، لحظههای شیرینی است. گاهی ساعت حرکتشان را میدانم و گاهی هم نمیدانم.
وقتی که نمیدانم و ناگهان میرسند، مسرور دیدارشان میشوم.
اما آنها که ساعت حرکتشان را میدانم، برای رسیدنشان لحظهشماری میکنم و با خود فکر میکنم:
امروز میرسند؟
مسافران کاغذیام که میرسند، شادمانه آنها در آغوش میکشم.
عادت دارم پس از آغوش و بوئیدنشان، با جلدهای بیرنگ از آنها محافظت کنم.
شاید گاهی ناراحتشان کنم که صحافیشان را میبُرم و فنری جایگزینش میکنم.
شاید حس میکنند دارم پوست نازکشان را سوراخش میکنم. اما فنر زدن تنها برای استفاده راحت است که به جان کاغذهای دوستانم میاندازم و به حرمت دوستیِ دیرینهمان، میخواهم این رنج را تحمل کنند.
📚دوستان کاغذیام که فنری میشوند، کنار دوستان دیگرشان مینشینند.
اینگونه من نیز به آرامشِ آنها آرامم. دیگر برای گذران وقت با آنها هیچ بهانهای ندارم.
قابلیت خننککننده – کتاب-قسمت 12 را شاید دوست داشته باشید
کام و آغوش جایگزین کتاب– قسمت 14 را شاید دوست داشته باشید
نوشیدن قطرهای کتابها-قسمت 15 کتاب است شاید دوست داشته باشید