مجردی و مزایایش
دوران دبیرستان من به دو بخش تقسیم میشود.
یکی، اول دبیرستان و بعدی، دوم به بعد.
البته در نظامی که آنزمان جدید بود و اکنون دیگر قدیمی محسوب میشود.
اول دبیرستان را به دلایلی در مدرسهای دولتی درس خواندم که مادرم مدیر آن بود و از دوم به جهت رسیدن به رشته دانشگاهی دلخواهم به مدرسهای غیرانتفاعی، به سفارش اقوام رفتم.
در دبیرستان دولتی مادرم، دو معلم عربی و ادبیات داشتیم که علیرغم سن بالایشان، مجرد بودند.
حرکات، سکنات، نوع برخورد و تمام احوالاتشان، چنان با بقیه متفاوت بود که گاه فکر میکردم این عزیزان از کدام سیاره به زمین پرت شدهاند که کسی، توان و امکان درکشان را ندارد؟
از مادر که پرسیدم او به ازدواج ربط مستقیم داد.
از طرفی شبیه به این احوالات را در یکی از اقوام جنس مذکر تهرانی هم سراغ داشتم.
آنروزها ناخودآگاه، این 3 نفر، باور نادرستی از ازدواج و نتایج مجرد بودن را در من تقویت کردند.
حال آنکه مثال نقض هم همان زمان پیش چشمانم بود، اما چندان توجهی نمیکردم.
اغلب سریالهای پرطرفدار دهه هفتاد نیز، حول این محور و آشناییهای اتفاقی در دانشگاه و کوچه بود که در همهی آنها، «ازدواج» نخ تسبیح قصه بود.💍
منِ دهه شصتی، ازدواج را نه هندوانهای سربسته، بلکه دروازهی ورود به یک زندگی پر از آرامش و خوشبختی میدانستم که تنها باید در آن قرار گرفته و یا منتظرش باشم.🚪
حال آنکه ازدواج، پیمایشِ مسیرِ زندگی، همپا و همنفس با کسی است که دستت را میگیرد و خوشبختی، در مسیر، با تلاش اتفاق میافتد و هدف نیست.