ماهیِ تجربهها همیشه تازه و عالیست؟
تمام سالهای عمرم علاقهمند فیلمهای جنایی و پلیسی بودم.
از شلیک نهایی، مزد ترس و سرنخ گرفته تا شرلوک هلمز، پوآرو، ناوارو و …🔫
در سریالهای ایرانی بعضی از قسمتها، به موضوع بازسازی چهره پرداخته میشد. بدین گونه که شخصی که چهره قاتل، دزد و یا متهم را در جایی دیده، کنار ماموری متخصص در این زمینه قرار میگرفت تا چهره را بازسازی کند.
سال اول دانشگاه بودم که به واسطه یکی از دوستان که نرم افزار مربوطه را داشت، این بازسازی را امتحان کردم.
نتیجه فوقالعاده بود!!!
من چهره یکی از همکلاسیها را که تنها چند بار دیده بودم بازسازی کردم.
نتیجهای که در انتها نمایش داده شد، در واقع به هر چیزی شبیه بود الّا چهره انسان!
این تجربه را تنها برای یکبار امتحان کردم و دیگر سراغش نرفتم.
از آن پس هربار که در هر فیلم یا سریالی به این موضوع پرداخته میشد، من با استفاده از تجربهی اندکم، کل فرآیند را چه در زبان و چه در فکر زیر سوال میبردم.
حال که به تجربهام مینگرم، چیزهای دیگری هم میبینم.
من بدون راهنمایی متخصصی در این زمینه، دست به چهرهنگاری زدم، هیچ دانش اولیهای در این زمینه نداشتم و حتی ماهیت چهرهنگاری برایم گنگ و نامفهوم بود.
❓چطور میتوانم در خصوص این رشته تخصصی اظهارنظر قطعی کنم؟
❓چطور میتوانم این رشته را با تمام پیشرفتهای نرمافزاری و سختافزاری، زیر سوال برده و آنرا بیاثر در یافتن متهمان بدانم؟
به تجربهها و ماهیِ دانشی که از دریای آن تجربه گرفتید، نگاه دوباره بیندازید.
❓شاید ماهیای که گرفتید از ابتدا مرده بود؟
❓شاید هم زنده بود اما مانند تجربه چهرهنگاری من آنقدر کوچک و ظریف بود که ارزش نگهداری نداشت؟
💐گاهی ماهیِ دانشِ حاصل از بعضی تجربههایم را به دریا برمیگردانم تا از نو، صبورِ یافتن ماهی بهتر و بزرگتری باشم.