جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ماندن یا جنگیدن- قسمت 2 خوب‌بودن

خوب‌بودن

به نام یزدان پاک

ماندن یا جنگیدن- قسمت دوم
این قسمت: من خوب هستم تو خوب نیستی

چطور خوب‌بودن را ایجادکنیم؟

شنبه‌ها روز بسیار شلوغی دارم، اما آن شنبه نوبری عجیبی میان همه شنبه‌ها بود.
بعد از اداره، سراغ پروژه‌ای در لشت نشا رفتم که قراربود فردایش بتن ریزی پی داشته‌باشند و من باید اجرای فوندانسیون را با نقشه‌ها مطابقت می‌دادم.

مستقیم بعد از آن به باشگاه رفتم و تنیس را شروع کردم. ساعتمان خصوصی است و تمام مدت در حال رالی با یارانم و یا با مربی بودم.

ساعت که 4 شد تقریبا حس میکردم نفس کم آورده‌ام.

بنرم آماده چاپ بود و آنرا تحویل گرفتم. بین راه رفتن به جلسه کوچینگ زندگی با یکی از کوچی های جوان و دوست داشتنی‌ام، عروسک خود1 را از خانه تحویل گرفتم تا به کوچی ام که خیاط خوبی است بدهم تا برایش لباس بدوزد.

جلسه بعد از 1 ساعت به پایان رسید که در راه رسیدن به خانه، امیررضا زنگ زد که پرهام(همسایه‌مان) به شهربازی می‌رود. من که نزدیک خانه بودم، پیشنهادش را قبول‌کردم و دنبالشان رفتم تا ساعتی را با پرهام در شهربازی باشند.

چند وسیله را خیلی دوست دارند، سوار که شدند به سمت Game house رفتند برای ایرهاکی و…

آن قسمت مانند سایر قسمتهای شهربازی تغییراتی داشت که یکی از آنها، play station و واقعیت مجازی بود.

امیررضا و پرهام هر دو در خانه station play دارند و می‌توانستند در صورت اجازه‌ی ما، باهم در خانه بازی کنند.

بدقلقی امیررضای 10ساله شروع شد.

او مدام با گریه تلاش می‌کرد راضیم کند که آنجا باهم بازی کنند.

درحالی که در آن لحظه بازی اِشغال بود و باید منتظر می‌ماندیم و مهدیار 5ساله هم، بازی مناسب سنش نداشت و خسته می‌شد.

بی‌توجهی امیررضا به خستگیِ من، برادرش، بداخلاقی اش و بی‌اهیمت‌بودن اینکه در 3 هفته‌ی اخیر این سومین باری است که شهربازی می‌آید، کم کم داشت با خستگی‌ام دست به یکی می‌کرد که حسابی دلی از غذای عصبانیت و دادوفریاد درآورد!

من به شادمانی خودم متعهد ماندم اما نتوانستم در مقابل این میزان بی‌توجهی، حواله‌ی خوب نبودن‌اش را به سمتش روانه نکنم.

با پرهام و مادرش خداحافظی کردیم و در ماشین، باران اتهام‌های درست و ناردست را آغاز کردم.

بعضی‌ها با عصبانیت بود و بعضی هم بدون آن.

اما همه با مخلوط‌شدن دلخوری و خستگی‌ام به آش شوری تبدیل شد.

امیررضا دیگر حرفی نزد و تا رسیدن به خانه ساکت ماند.

حتی گفت: «قرار بود یادم بیاورد از عروسک خود1 که در پاکت دیده‌بود برایش بگویم» که پاسخ‌دادم: «حوصله ندارم.»

آنچنان به حمایت ناراحتی و خستگی دلخوش بودم که تصور نمی‌کردم از حرفهایم برگردم.

کتی هود، یکی از مشاوران شرکت بزرگ one love، که در زمینه‌ی ایجاد آگاهی از روابط سالم و ناسالم سالهاست فعالیت می‌کند، در یکی از تدتاک‌هایش مشابه همین تجربه را عنوان کرد.

خوب بودن

او در حال آماده‌کردن فرزندانش برای رفتن به مدرسه، همراه بدقلقی‌ها و اعتراض‌های 4 فرزندش از صبحانه و بدخوابی، عصبانی شد و سرشان دادزد.

بعد از این نوسان روحی و حقیرشمردن فرزندانش، بیان کرد که چطور فرزند بزرگش زبانی را برای آرام‌کردن من بلد است که با جمله‌ی: «mom, that’s not love» توانست مرا از مرحله‌ی عصبانیت خارج کند.

هربار شنیدن این قسمت تدتاکش، اشک را همراه لحظه‌هایم می‌کند و برای عجیب است، کسی که زندگی‌اش را وقف ساختن شناخت فاکتورهای رابطه سالم و ناسالم کرده نیز، می‌تواند گاهی در زمین‌های مهم بازی زندگی‌اش خسته شود، از بازی با عصبانیت خارج شده و حتی آزرده‌خاطر شود.

اکنون که به ماجرای خودم و آنروز می‌اندیشم، تصدیق می‌کنم که کمی تند رفتم.

امیررضا با رفتار کودکانه اش مرا که تلاش می کنم در اکثر مواقع در بالغ باشم، به شخصیت والد برد. من نیز در آن ماندم و از همان موضع تمام الفاظم را ایراد کردم.

آنچه که لازم بود در آن لحظه بیابم شخصیت بالغم بود.

شخصیتی که امیررضا را همان کودک شیرین و دلبر توصیف می‌کرد و او نه به جهت بدقلقی، بداخلاقی و قدرنشناسی، بلکه تنها و تنها به جهت کودک‌بودن است که هنوز در درک بسیاری از موارد عاجز است

و این موضوع هیچ ارتباطی به خوب‌بودن همیشگی او ندارد.

این بخش بالغ‌بودن من در آن لحظه آمیخته با خستگی شد تا تفکیک پرشِ من از بالغ به والد برایم دشوار و تا حدودی غیرممکن شود.

تصور می‌کنم شاید اگر خستگی چاشنی آن روز نبود و من آنروز خانه‌ماندن را انتخاب می‌کردم، می‌توانستم لحظه های بهتری را بسازم.

اما شاید دلخوری آنها از نرفتن با دوست 3ساله‌شان، روز را به خوشی پایان نمی‌داد.

در این مواقع چه‌کنیم که انتخاب اصلحی داشته و تصور خوب‌بودن را اایجاد کنیم؟

به تجربه دانسته‌ام انتخاب بهترین تقریبا وجود ندارد، چون هر انتخابی مزایا و معایبی دارد که گریزی از آن نیست.

به فرض دانایی من از برخورد امیررضا و مخلوط‌شدن با خستگیِ من و آش شور الفاظ تحقیرکننده، امکان تعریف و توضیح این مسئله و عواقب پیش نیامده‌ی آن قبل از پارک رفتن برای فرزندان عجیب و البته درک آنرا برایشان مشکل می‌کرد

آنچه که مهم‌است بدانیم، این است که هر لحظه را به اندازه همان لحظه بسنجیم و به سبک و سنگین کردن قبل و بعد نپردازیم.
اگر ارزش من در اهمیت‌قراردادن فرزندانم است که از صبح ندیده‌ام و می‌خواهم ساعتی خوش را با آنها در پارک بگذرانم، پس باید به عواقب آن نیز آگاه شوم.

نتیجه‌گیری

من آنشب نتوانستم با امیررضا به جهت خستگیِ بیش از اندازه‌ام صحبت کنم.

اما فردای آنروز در موقعیتی مناسب با او در این زمینه حرف زدم و از او خواستم تا میزان اعتماد به مادرش در یافتن راه‌های مناسبِ وقت‌گذرانی با دوستانش بالاتر ببرد.

آنچه که او می‌خواست در منزل بدون‌هزینه فراهم بود و ورای هزینه، درک شرایط برادر کوچکش(مهدیار) که به جهت سحرخیزی و بازی‌های هیجانی با پرستارم در آن لحظه خسته و گرسنه بود، میتوانست راه‌گشای آن موقعیت باشد.

ایجاد فرصتی برای گفتگو با فرزندانم، میزانِ اهمیت آنها را برای من نشان می‌دهد، کاری که براحتی می‌تواند انجام شود اما بسیاری از اوقات، آنرا مفید نمی‌دانیم.
درحالی که آنها در این گفتگوهاست که با توجه به ارزشی که به آنها اختصاص می‌دهیم، برگی از شناخت خودشان را ورق می‌زنند که ما کمک به نوشتن‌اش کردیم تا بدانند که خوب‌بودن آنها همیشگی است.

 

از امیررضا و مهدیار در قسمت درباره‌ی من گفته‌ام می‌توانید بخوانید

برای خواندن قسمت اول این مقاله به این لینک مراجعه کنید

16 دیدگاه دربارهٔ «ماندن یا جنگیدن- قسمت 2 خوب‌بودن»

  1. قلمتون مانا طاهره جان. چقدر خوب به بازی ها و انتقال نقش ها اشاره کردی. گاهی شرایط، خودآگاهی ما رو برای انتخاب نقش مناسب در برابر مخاطب کودک یا نوجوان کم می کنه و بهم می ریزیم؛ و بعد که شرایط آرام تر شد؛ وقتی از یک قدم دورتر به خودمون نگاه می کنیم می بینیم این اقتضای انسان بودن ماست با تمام احساسات و هیجانات. کافیه هر بار کمی آگاه تر باشیم، همین.
    عزیزم پیشنهاد می کنم دوباره متن رو مرور کنی؛ ویرایش چند کلمه، متن رو یکدست می کنه.

  2. یاسمین ایروانی

    سلام
    این اگاهی و دقتتون، این اهمیتی که به فرزندتون و رابطش با خودتون می‌دید، این دیدگاه من مادر هستم و ممکنه خسته بشم و این طبیعیه، و در آخر این متن دلنشین و صادقانه بی‌نهایت ستودنیه
    موفق باشید

  3. من گه گداری از دست دخترم عصبانی میشم
    با بررسی روزم متوجه میشم که تایمی برای آزاد سازی تنش های روز نداشتم
    چند وقتی هست با زهرا مراقبه میکنم این مراقبه ها باعث شده که دیگه دخترم رو با ناراحتی های خودم ازار ندم و در مقابل رفتاراش صبر بیشتری داشته باشم

  4. ممنون از مقاله خوبتون. بزرگ کردن بچه و تربیت کردنشون خیلی سخته. شاغل که باشی این کار دشوارتر میشه. صبر و حوصله زیاد میخواد. منم بارها برخلاف میلم به تندی با پسرم رفتار کردم. صحبت کردن با بچه‌ها در اکثر مواقع جواب میده.

  5. فریبا معظمی

    طاهرجان خداقوت. من چون مادر نشدم و هنوز زندگی متاهلی رو هم حتی تجربه نکردم، نمیتونم یه مادر کارمند با مشغله زیاد رو درک کنم که چطور میتونه بین کار و زندگی و ارتباط خوب و درست با فرزندانش یه تعادل خوبی برقرار کنه. فقط یه جمله طلایی بود به نظر که اینجا انتهای کامنتم ثبت می‌کنم و به نظرم تو هر شرایطی این درسته. هر لحظه را به اندازه همان لحظه بسنجیم و به سبک و سنگین کردن قبل و بعد نپردازیم.

    1. آره درسته میشه همذات پنداری کرد با موقعیت های دیگه تو محیط کار چطور با خستگی تصمیماتی می گیرید که بعد ممکنه پشمان بشید؟

  6. بچه‌ها تجربه‌کردن در فضای بیزون و کنار دوستانشون رو خیلی دوست دارند‌. حتا اگر اون وسیله رو در منزل داشته باشند.
    خستگی اون روز رو احساس کردم در متن ولی من عاشق روزهای شلوغ و پرمشغله و خستگی‌ام🥰

  7. امان ازین موقعیت‌ها.
    برای منم بارها پیش اومده، هربار به خودم میگم این دیگه بار آخر و تو تله نمیفتم. هرچقدر دوس داری جیغ بکش،گوشام نمیشنوه☺️ اما یهو تو همین نشنیدنها از کوره در میرم.
    من اوایل با هر از کوره در رفتنی بشدت خودمو سرزنش میکردم و این حالم رو صدچندان بدتر میکرد.

    جمله: مامانی این عشق نیست🥲 منو بارها از رفتن به مرحله سرزنش نجات داده(پسرم عین همین جمله رو نمیگه البته)

    1. خیلی خوبه گه پسرتون زبانی برای متوقف کردن شما داره قدرش رو بدونید و حتی بزرگش کنید
      اون احتمال اینکه در آینده مورد ظلم قرار بگیره رو کاهش میده

    1. خوشحال میشم بخونه
      ما نمیدونیم با عصبانیت چه پیام هایی به بچه ها ارسال می کنیم اونا هم یاد مییگرند با کوچکتر از خود همینگونه رفتار کنند بعد اون موقع میگیم از کجا یاد گرفته سر بچه ها داد بزنه؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید