آیا شما هم در کلاسی بودهاید که استاد در آن بگوید:
شما بدترین کلاسی هستید که تاکنون داشتهام.
در اواسط جلسه سوم کلاس فن بیان دیروز، استاد که در خصوص به یاد ماندن اسامی شاگردانش شگفت زده شده بود، دلیل این امر را هماهنگی و اشتیاق ما برای یادگیری و حضور کاملمان در کلاس دانست.
او از ابتدا انتظارمان را در خصوص به یاد ماندن نامهایمان پایین آورد. اما هم اکنون در حال مشاهده بود که شوق ما باعث ثبت شدن ناممان در ذهنش شده است.
هماهنگی، انرژی بخشی و صمیمیت در همین مدت کوتاه در کلاس ایجاد شده بود که باعث میشد انجام تمرینهای چالشی، برایمان همچون گذر کردن از نهری عریض در کودکی، لذتبخش باشد.
در دو سال گذشته؛ نسبت به موضوع فن بیان و مهارتی که میتواند گفتار، رفتار و شخصیتم را دچار تحول کند، کاملا بیتوجه بودم. علاقهای به انجام تمرینهایش نداشتم و به دلایل مختلف از آنها فرار میکردم.
وقتی به طور کاملاً اتفاقی تبلیغ کلاس حضوری فن بیان مقدماتی را در اینستاگرام دیدم، ناگهان خود را ثبت نام شده در آن مشاهده کردم.
همان جلسه اول، مسحور صدا و رفتار استادم شدم. وقفهی سه هفتهای میان جلسه اول و جلسه دوم به دلیل بیماری همسر، نتوانست از اشتیاقم برای حضور بکاهد.
وقتی استاد از حضورش در کنار جمعی از شاگردانش ابراز خرسندی میکند، آیا شاگرد میتواند به راحتی میل به حضور را نادیده گرفته و برای جلسه بعدی لحظهشماری نکند؟
یاد یکی از جستارهای کتاب «به عقب نگریستن ارفئوس» نوشته بختیار علی میافتم. جستاری طولانی که در خصوص شاگرد بودن.
او شاگردانی را تحسین میکند که هیچگاه برای خروج از شاگردی تلاش نمیکنند.
🌹آنها به امید پایان شاگردی بی پرسش، از جهان نیستند،
🌹آنها بردهی استاد برای دستیابی به لقمهای دانش نمیشوند.
🌹آنها ماندن در شاگردی را نادانی ندانسته و هر ذرهای را لعبتی ارزشمند و دلپذیر میدانند.
انگار شاگردی خود هنریست آموختنی که استاد را انتخاب کنی و برای مزه مزه کردن دانش از او بیتاب باشی.