هفته پیش وانتی را کنار خیابان دیدم که پر از سیبزمینیهای بار شدهبود و رانندهای که کلافه و منتظر مشتری اطراف آن راه میرفت.
گویی راننده وقت و عمر خود را نیز همچون سیب زمینیهای بارشده صرف دیدن جاده و تامین معاشی میکرد که نیازهای خود و خانواده احتمالیاش به آن وابسته بود.
سالهای گذشته خود نیز از این لحظهها کم نداشتم. هیچ فعالیتی برای انجام حتی در اوقات بیکاری نیز نداشتم و مغزِ پر از پیچیدگیام را تنها برای انجام چند کار ساده برنامهنویسی کردهبودم.
گویی زمان برایم سیب زمینیهایی بود که در جیب داشتم و آنرا برای شبکههای اجتماعی، گفتگوهای بیارزش، فیلمهای تکراری، بازی و بحثوجدلهای بیخاصیت خرج میکردم و جذابتر اینکه پس از خرج سیب زمینیها، از سرعت عمری که رفتهبود شکایت داشتم.
زمانی که فهمیدم عمرم سیبزمینی نیست و من نیز سیبزمینیفروش نیستم، همت گماردم به پیداکردن علایقم. سالها به آزمون و خطا روی آوردم، کتابهای زیادی را زیرورو کردم تا بفهمم عمر باارزشم را باید صرف چهکاری کنم که برای آن آفریده شدهام؟
گاه خسته و پشیمان شدم و گوشه خیابان زندگیام نشستم و تماشا کردم، گاه نیز برخواستم و تند دویدم و باز خسته شدم.
اما بیشترین لذت را زمانی بردم که آهسته ولی پیوسته خیابان را طیکردم. به مقصد فکر نکردم و تنها مسیرم را با تجربه و مهارت پربارتر کردم.
دیگر لحظهها سیبزمینی برای فروش نبودند بلکه گوهرهایی بودند که جمع میکردم و قصد فروششان را نیز هرگز نداشتم.
براستی مقصد کجاست؟ چه کسی میداند؟
هدف پیمودن است و بس و لذت نیز در پیمودن است نه در رسیدن.
رسیدن پایان است و پیمودن بی پایان.
گوشنوش 16 اردیبهشت 1402
منتشرشده در کانال تلگرام https://t.me/taherehkhademi
گوشنوش شادمانی دربان متعهد قصر روح ما شاید برایتان جذاب باشد