به جهت مسئولیت کاری که در اداره دارم، گاهی پیشنهادهای وسوسه کنندهای دریافت میکنم.
وقتی قیمتی برای چشم بستن از تخلفی داده میشود، ابتدا از خودم میپرسم:
قیمتت اینه؟
آنجاست که مذاکرات را بدون توافق و حتی پشت میز نشستن، پایانیافته میدانم.
احساس میکنم قیمت فروش وجدانم، باید خیلی بیشتر از اینهاست.
حتی وقتگذرانی برای قیمتهایی که بهم نزدیک هم نمیشوند، بیفایدهترین کار دنیاست.
❔چند روز است با خود فکر میکنم، بیداری و هوشیاری سحرگاه تا طلوع آفتاب را با چه چیزی حاضرم از جایگزین کنم؟
هرچه گشتم، برای آرامشی که پشت این استمرار در درونم جاری شده بود، هیچ جانشینی یا قیمتی پیدا نکردم.
❓شما چه چیزی را در زندگی درونی و بیرونی خود دارید، که بیقیمت یا بیجایگزین است؟